گنجور

 
جویای تبریزی

صحبت بی نفاق یاران کو

گل بی خار این گلستان کو

مرض بیغمی شفا طلبست

آب نیسان چشم گریان کو

سر و سامان عاشقیم کجاست

سر گرفتم بجاست سامان کو

از شراب و کباب محرومیم

دل بریان و چشم گریان کو

ضامن خندهٔ هزار گلست

گریهٔ ابر نوبهاران کو

باز جویا ز لطف گفت امروز

عاشق بیدل غزلخوان کو؟