گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۱

 

سینه ریشان ترا تیغ شهادت مرهم است

بر گل زخم شهیدان تو طوفان شبنم است

دل درون سینه ی من کعبه ی ویرانه ای ست

آستینم از سرشک دیده چاه زمزم است

در کمین صد چشم از هر چشم دارد آسمان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۲

 

همچو لاله روزگارم در قدح نوشی گذشت

حیف ایامی که همچون گل به بیهوشی گذشت

بعد ازین آتش زبانی را تماشا کن که چیست

سوختم چون شمع، کار من ز خاموشی گذشت

بی مروت! این که یاد ما ز یادت رفته است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۳

 

ز جوش ناله به دل اضطراب بسیار است

چو باد تند شود، موج آب بسیار است

کدام دل که ز شوق لبت در آتش نیست

شراب نیست، وگرنه کباب بسیار است

یکی حقیقت دنیا ز عارفی پرسید

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

غنچه دلتنگ و لاله در خون است

زین چمن برگ عیش بیرون است

ز آشنایان ما درین گلشن

سرو موزون و بید مجنون است

نوحه بر حال خویش دارد سرو

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵

 

ز دوری تو مرا خوشدلی میسر نیست

به غیر خون جگر بی توام به ساغر نیست

دلم به سوی تو پرواز می کند از شوق

که گفته است که مرغ کباب را پر نیست؟

فغان که از پی مکتوب خود به دام امید

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

خوش آن کز فکر بیش و کم گذشته ست

چو خورشید از سر عالم گذشته ست

نظر تا می کنی در مجلس عمر

چو دورجام، عهد جم گذشته ست

گل از خورشید کام خویشتن یافت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷

 

موسم کسب هوا شد که دگر مهتاب است

دور افکن کله ای شمع ز سر، مهتاب است

مژه چون خامه ی نقاش طلاکار امشب

هر طرف جلوه کند، تا به کمر مهتاب است

عالم از نور تجلی ست چراغان امشب

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۸

 

بهار آمد و ما را به باغ راهی نیست

شکفته شد چمن و رخصت نگاهی نیست

چو لاله در ته باران نشسته آن مستم

که غیر سایه ی ابرم دگر پناهی نیست

شراب با رخ زردم چه کارها که نکرد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۹

 

زان می که باغ را رخ او در پیاله ریخت

چون گرد سرمه، داغ ز دامان لاله ریخت

پیچیده است بس که ازان زلف تابدار

بر خاک مشک سوده ز ناف غزاله ریخت

در محفلی که بود درو ساقی آفتاب

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰

 

حاصل سوختگان در ره برق خطر است

لشکری آفتش از مور و ملخ بیشتر است

مگذران نوبت ما ساقی اگر شیفته ایم

نیست این بیخودی از باده، ز جای دگر است

داغ بر پیکرم افزون بود از جوهر تیغ

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

پایه ی نعش مرا یار من از جا برداشت

آخر از خاک مرا آن گل رعنا برداشت

در رهش هیچ کس از خاک مرا برنگرفت

نقش پا را نتواند کسی از جا برداشت

بگذر از هستی و خود را به مقامی برسان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

سوختن از تب سوزان محبت تابی ست

تشنگی از چمن عشق، گل سیرابی ست

انتظار غمی از هر طرفی دارد دل

چشم ویرانه ز هر سو به ره سیلابی ست

کعبه هرچند که محراب ندارد، اما

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

غیر بدگویی اگر خصم پرآشوب نداشت

چه کند، دسترسی بر سخن خوب نداشت

استخوانهای من از سنگ ملامت به همای

داشت چندان سخن از درد که مکتوب نداشت

گاه می داد به دست من دیوانه گلی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۴

 

عشق را چندان که مهرش بود هم کینش بد است

گرچه خوبی ها بسی دارد، ولی اینش بد است

صورت شیرین ز خون کوهکن خوش غافل است

دشمنی هر کس که دارد خواب سنگینش بد است

هرچه پیشت می نهد از خوان قسمت روزگار

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

در باغ بی تو خاطر سنبل شکسته است

آیینه ی گل و دل بلبل شکسته است

ساقی ز مومیایی می، می کند درست

گر شیشه ی دلی ز تغافل شکسته است

چون برگ های غنچه که از شاخ سر زند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۶

 

از عشق حکایت مکن افسانه بزرگ است

هشدار که کم ظرفی و پیمانه بزرگ است

بگذر ز سر عشق [و] تمنای دگر کن

ای مور، ضعیفی تو و این دانه بزرگ است

طفلان همه خندند بر آن پیر که گوید

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

می بی منت اگر میل کنی، حیرانی ست

جامه ی مفت اگر می طلبی، عریانی ست

قصه ی افسر کیخسرو و تاج جمشید

به سر خاک نشینان که مرصع خوانی ست

آشنایی همه جا از ره نسبت خیزد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۸

 

کی توان در عشق، بی سامان حیرانی نشست؟

آنچنان در گوشه ای بنشین که بتوانی نشست

خاک خلعت خانه ی عالم اگر بر باد رفت

گرد کی بر گوشه ی دامان عریانی نشست؟

کاروان عیش را زین خاکدان ره بسته شد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

خصمی به میان من و غیر از سخن توست

بادام دو مغزی، دو زبان در دهن توست

چشمی به ره نکهت خود داشته دایم

پیراهن یوسف که کنون پیرهن توست

افسانه ی یوسف که گرفته ست جهان را

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

چنان ز گریه ی من اشک همنشینم ریخت

که گریه شد عرق شرم و از جبینم ریخت

فلک موافق هر طبع دید صاف مرا

ازان چو ساغر خورشید بر زمینم ریخت

به من ز عشق تو گردید زندگانی تلخ

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۵۷
sunny dark_mode