گنجور

 
سلیم تهرانی

ز دوری تو مرا خوشدلی میسر نیست

به غیر خون جگر بی توام به ساغر نیست

دلم به سوی تو پرواز می کند از شوق

که گفته است که مرغ کباب را پر نیست؟

فغان که از پی مکتوب خود به دام امید

هزار مرغ گرفتم، یکی کبوتر نیست!

چو دید حال مرا، گفت پیر کنعانی

که داغ دوری فرزند چون برادر نیست

چه می، که آب حرام است بی برادر خویش

برین حدیث گواهی چو شیر مادر نیست

درین محیط، تفاوت به چشم معنی بین

ز دست و پا زدن بسته و شناور نیست

بلند و پست جهان هرچه هست در کار است

ز حکمت است که انگشت ها برابر نیست

ز کینه نیست به هنگام گریه آه مرا

که گرد قافله است این، غبار لشکر نیست

ز جور دوست شکایت سلیم نتوان کرد

چه شد که خون مرا ریخت، آب کوثر نیست