می بی منت اگر میل کنی، حیرانی ست
جامه ی مفت اگر می طلبی، عریانی ست
قصه ی افسر کیخسرو و تاج جمشید
به سر خاک نشینان که مرصع خوانی ست
آشنایی همه جا از ره نسبت خیزد
مست را دوستی ابر ز تر دامانی ست
با چنین کوتهی عمر، بیان نتوان کرد
قصه ی طول امل را، که سخن طولانی ست
می دوند از پس و پیشم به تماشا خلقی
عشق را شور جنون، کوکبه ی سلطانی ست
در تمنای سجود در او کاسته ام
چون هلال آنچه ز من مانده به جا، پیشانی ست
نتوان گفت می کوثر و آب زمزم
شرح کیفیت لعل لب او وجدانی ست
چشم مستی که ربوده ست ز سر هوش مرا
شیر از نسبت او در پی آهوبانی ست
چاره ی زخم دلم مرهم عیسی نکند
خنجری نیست مرا چاک جگر، مژگانی ست
صحبت عشق و جنون گرم چو گردید سلیم
کشتی حوصله از شبنم می طوفانی ست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
غرّه ی ماه جز آن عارض شهر آرا نیست
شاخ شمشاد چو آن قامت سرو آسا نیست
روح بخشست نسیم نفس باد بهار
لیک چون نکهت انفاس تو روح افزا نیست
باغ و صحرا اگر از روضه ی رضوان بابیست
[...]
داغ سودای تو بر جان رهی تنها نیست
در جهان کیست، که شوریده این سودا نیست
هر که گوید که منم فارغ ازین غم، غلط است
هیچ کس نیست که او غرقه این دریا نیست
ای که منعم کنی از عشق که فردایی هست
[...]
روز گاریست که هیچ نظری با ما نیست
وین شب فرقت ما را سحری پیدا نیست
با تو سوز دل عشاق مگر در نگرفت
زانکه هیچت به جگر سوختگان پروا نیست
مفتی شرع که از روی تو منعم فرمود
[...]
هیچ شب نیست که در کوی غمت غوغا نیست
در فراق رخ تو دیده ما دریا نیست
سر و جانی تو، بود جای تو در دیده ی ما
از چه روی است بگو تا نظرت با ما نیست
شب دیجور فراق تو مرا محرم راز
[...]
ذرهای نیست که خورشید در او پیدا نیست
قطرهای نیست درین بحر که او با ما نیست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.