گنجور

 
سلیم تهرانی

عشق را چندان که مهرش بود هم کینش بد است

گرچه خوبی ها بسی دارد، ولی اینش بد است

صورت شیرین ز خون کوهکن خوش غافل است

دشمنی هر کس که دارد خواب سنگینش بد است

هرچه پیشت می نهد از خوان قسمت روزگار

چون شراب کهنه تلخش خوب و شیرینش بد است

فتنه ها در زیر سر داری، ازان سرگشته ای

خواب راحت کی برد آن را که بالینش بد است

می توان گل چید چون شاخ گل از هرجای او

خوش کمر می گویی او را، ساق سیمینش بد است؟!

ننگ کشتی گر نباشد، نیست عیبی در محیط

بادپای موج دریا را همین زینش بد است

در کلامم هر چه خواهد گو بگو دشمن سلیم

حرف انکارش همه خوب است تحسینش بد است