گنجور

 
سلیم تهرانی

غیر بدگویی اگر خصم پرآشوب نداشت

چه کند، دسترسی بر سخن خوب نداشت

استخوانهای من از سنگ ملامت به همای

داشت چندان سخن از درد که مکتوب نداشت

گاه می داد به دست من دیوانه گلی

یاد آن روز که دربان چمن چوب نداشت

تن یوسف ز کجا، پیرهن تن ز کجا

گرگ ذوقی ز بغل گیری یعقوب نداشت

سربسر پرده نشینان چمن را دیدیم

چون تو ای تاک کسی دختر محجوب نداشت

به دل آزردنم افتاده جهانی در پوست

این قدر کرم، تن خسته ی ایوب نداشت

هر که برخاست، نهد برسر من پای، سلیم

خانهٔ نقش قدم این همه سرکوب نداشت