گنجور

 
سلیم تهرانی

سوختن از تب سوزان محبت تابی ست

تشنگی از چمن عشق، گل سیرابی ست

انتظار غمی از هر طرفی دارد دل

چشم ویرانه ز هر سو به ره سیلابی ست

کعبه هرچند که محراب ندارد، اما

بر سر کوی تو هر نقش قدم محرابی ست

از جهان دل به غم عشق تو الفت دارد

همچو دیوانه که همصحبت گلخن تابی ست

زاهد امشب سر پیمانه کشیدن داریم

قیمت شمع به می ده، که عجب مهتابی ست!

در غم عشق ز مردن مکن اندیشه سلیم

مرگ با زندگی تلخ تو شکرخوابی ست