گنجور

 
سلیم تهرانی

از عشق حکایت مکن افسانه بزرگ است

هشدار که کم ظرفی و پیمانه بزرگ است

بگذر ز سر عشق [و] تمنای دگر کن

ای مور، ضعیفی تو و این دانه بزرگ است

طفلان همه خندند بر آن پیر که گوید

گستاخ مباشید که دیوانه بزرگ است

در عشق اگر یک نفس آرام ندارد

معذور بود، مطلب پروانه بزرگ است

از چاک دلم مرتبه ی دوست توان یافت

آن را که بزرگ است، در خانه بزرگ است

دیوانه بسی هست به عالم چو سلیما

معلوم ازان نیست که ویرانه بزرگ است