گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۱

 

سحر زان شمع باشد تاب خورده

که او شب باده در مهتاب خورده

دلم بی نغمه ذوق از می ندارد

گل ما آب از دولاب خورده

بود پرورده ی سرگشتگی دل

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۲

 

یک نفس چون لاله جام از کف ز هشیاری منه

چون گل از سر افسر آشفته دستاری منه

همچو شاخ گل ز کف مگذار جام باده را

بر زمین چیزی که باید باز برداری منه

اهل معنی را نباشد بر عناصر اعتبار

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۳

 

ناله ای از من به کام دل نشد انگیخته

سرمه پنداری به خاک من چو زاغ آمیخته

از نصیحت آن که آموزد ترا سنگین دلی

بیضه ی فولاد را با موم سازد ریخته

در محبت مطلب از آن جو که کام کس نداد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۴

 

چه غم ز حادثه آن را که شد شراب زده

که برق، دست ندارد به کشت آب زده

درین چمن بجز آشفتگی نصیبی نیست

مرا که آب چو گل می کند شراب زده

چه مقصد است ندانم عبث درین وادی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۵

 

ما و دل دیگر به کوی تندخوی تازه‌ای

هر زمان داریم با هم گفتگوی تازه‌ای

نه به مهر و ماه ماند، نه به گل‌های چمن

هست با شاخ گل ما رنگ و بوی تازه‌ای

تا به چشم پاک بینم بر رخ او، دیده را

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۶

 

در چمن ای بلبل از برگ و نوا افتاده‌ای

از گلی گویا تو هم چون من جدا افتاده‌ای

ترک خون خوردن کن ای دل، رحم کن بر حال خود

چون سبوی می به یک پهلو چرا افتاده‌ای

سال‌ها ای رهزن دین در طلب بودم ترا

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۷

 

به چهره خنده به گل‌های باصفا زده‌ای

به نغمه طعنه به مرغانِ خوش‌نوا زده‌ای

چو لاله چشم سیاه از خمار داری سرخ

پیاله تا به سحر، دوش در کجا زده‌ای

کسی ندیده به اقبال، چون تو صیادی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۸

 

خدایا چون مرا در عاشقی ارشاد می‌دادی

چه می‌شد اندکم گر بی‌وفایی یاد می‌دادی

به کارم این گره چون می‌زدی، ای کاش همچون تیر

سرانگشت مرا هم ناخن فولاد می‌دادی

به هنگام رهایی، عذر بی‌تابی بخواه ای دل

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۹

 

دل درین بادیه سویی دود و من سویی

خضر شاید که ز یک سوی نماید رویی

هست سررشته ای از عشق هنوزم در دست

مانده در شانهٔ ما از سر مجنون مویی

سخت از بیضهٔ قمری خبری می‌گیرد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۰

 

چون نگه دارد مرا زنجیر زلف سنبلی؟

بلبل دیوانه ام، می بایدم چوب گلی

در ره عشق ای دل از سحر و فسون ایمن مباش

خانه ی هر مور این صحراست چاه بابلی

عمر شبنم را چه می پرسی درین گلشن که هست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۱

 

ای بت، متاع اهل ریا را چه می کنی

آیینه هست، قبله نما را چه می کنی

ساقی، سپاه زهد و ورع را چو بشکنی

اول بگو که توبه ی ما را چه می کنی

دست ستاره از مدد رزق کوته است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۲

 

شراب ای گل رعنا نهفته چند کشی

پیاله نوشی و لب را به آب قند کشی

بنوش جامی و چون گل شکفته شو، تا چند

چو غنچه دامن لب را زنوشخند کشی؟

ز مومیایی می ای شکسته دل مگذر

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۳

 

بعد مرگ از خاک ما مست تغافل نگذری

سرگران از کشتگان بی تحمل نگذری

می توان کردن نگاهی بر اسیران چمن

لاله را خود داغ کردی، باری از گل نگذری

یک نفس بگذار تا آسوده باشد در قفس

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۴

 

درین ره ای خضر از خار پا نمی‌میری

ترا گمان که ز آب بقا نمی‌میری

زمانه راستی‌ام یاد داد و گفت چو خضر

به دست تا بودت این عصا نمی‌میری

چو در محیط تعلق نمردی ای درویش

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۵

 

مباد آن دم که از ما رنجه گردد آشنارویی

شکست از سنگ ما بر ساغر چینی رسد مویی

درین نخجیرگاه افلاک را بنگر سراسیمه

که شد گنبدزنان، گویی گریزان خیل آهویی

پریشانگوست بر یاد سر زلف سیاه او

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۶

 

چنان از رهروان فیض شد روی زمین خالی

که جای موج در دریاست چون نقش نگین خالی

ز بس در خویش دزدیدند، از همت کریمان را

ز دست جود چون بند قبا شد آستین خالی

ز بس پهلوی موج او در آیین کرم خشک است

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۷

 

چمن ز لاله برافروخت شمع زیبایی

شکفت غنچه ی نظاره ی تماشایی

فغان که ساقی ما در بغل دلی دارد

چو شیشه نازک و همچون پیاله هرجایی

ز شرم قد تو در باغ، سرو از بر خویش

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۸

 

جامه ی قد اوست زیبایی

سایه ی سرو اوست رعنایی

به ره عیش پا بنه، بشنو

چهچه طایران صحرایی

کس شریکش مکن که خوش دارد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۹

 

من کیستم، آشفته تر از طره ی آهی

چون داغ، جگرسوخته ی خانه سیاهی

تا چند سراسیمه به بوی گل وصلت

چون آب دوم در رگ هر شاخ گیاهی

هر مو ز خم کاکلش آشوب دل ماست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۰

 

در دلی دایم مرا، در سینه پیدا نیستی

همچو عکس آب در آیینه پیدا نیستی

چند روزی شد که ای غم از دل ما رفته ای

ای حریف و همدم دیرینه پیدا نیستی

کعبه را نازم که مستی را درو تعطیل نیست

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۴۴
۴۵
۴۶
۴۷
۴۸