گنجور

 
سلیم تهرانی

در دلی دایم مرا، در سینه پیدا نیستی

همچو عکس آب در آیینه پیدا نیستی

چند روزی شد که ای غم از دل ما رفته ای

ای حریف و همدم دیرینه پیدا نیستی

کعبه را نازم که مستی را درو تعطیل نیست

در کجایی ای شب آدینه پیدا نیستی

رفته ای در جامه ی دیگر مگر صوفی که باز

در درون خرقه ی پشمینه پیدا نیستی

ای گرامی گوهر از چشمم کجا رفتی چو اشک

جای تو خالی ست در گنجینه پیدا نیستی

حیرتی دارم که هرشب از چه در محفل سلیم

حاضری، اما شب آدینه پیدا نیستی