گنجور

 
سلیم تهرانی

شراب ای گل رعنا نهفته چند کشی

پیاله نوشی و لب را به آب قند کشی

بنوش جامی و چون گل شکفته شو، تا چند

چو غنچه دامن لب را زنوشخند کشی؟

ز مومیایی می ای شکسته دل مگذر

چه لازم است که ناز شکسته بند کشی

گرت به چشم بد روزگار افتد کار

به چشم، سرمه ز خاکستر سپند کشی

کمان وصل بتان را ز موم ساخته اند

عبث کباده ی خمیازه تا به چند کشی

سلیم در چمنی مشکل است سرکردن

که ناله‌ای نتوانی ز دل بلند کشی