گنجور

 
سلیم تهرانی

بعد مرگ از خاک ما مست تغافل نگذری

سرگران از کشتگان بی تحمل نگذری

می توان کردن نگاهی بر اسیران چمن

لاله را خود داغ کردی، باری از گل نگذری

یک نفس بگذار تا آسوده باشد در قفس

بوی گل داری صبا، نزدیک بلبل نگذری

هرچه می ماند به زلف یار، معشوق من است

ای صبا در باغ پیرامون سنبل نگذری

موج سیل فتنه را سنگ از فلاخن می جهد

شیشه چون دربار داری، غافل از پل نگذری

نیست منعی نعمت خوان کریمان را سلیم

از بتان لاله رخسار و گل و مل نگذری