گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

خونم از دوری می در تن لاغر خشک است

چون گل آینه ام ریشه ی جوهر خشک است

حیرت از این همه سامان سرشک است مرا

که به چشمم مژه چون دست توانگر خشک است

عشق بحری ست کز آلودگی کام درو

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

خضر از لب تشنگان روی آتشناک اوست

یوسف از خیل اسیران گریبان چاک اوست

گر سری دارم به زلف خوبرویان دور نیست

کز پریشان خاطری پندارم آن فتراک اوست

بخت آنم کو، که گوید چون رسد بر تربتم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

خوش نیست به اهل طلب ایام لئیم است

هرگاه که امیدی ازو نیست چه بیم است

زان شعله که از طور دلم کرد تجلی

یک اخگر افروخته در دست کلیم است

از پهلوی ما جای به مجنون نشود تنگ

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

آیینه را ز چشم تو تاب نگاه نیست

جز من کسی حریف تو ای کج کلاه نیست

ای پادشاه حسن، به جنگ شکستگان

تنها بیا، که حاجت خیل و سپاه نیست

گر صد نگاه چشم ترا، عاشقان تو

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

واقف کسی ز شیوه ی آن کج کلاه نیست

چون صورت فرنگ، نگاهش نگاه نیست

دل ها ز راز یکدگر آگاه نیستند

آیینه را به خانه ی آیینه راه نیست

دایم چو آفتاب سفید است روی من

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

دلم به عشق ز آسیب فتنه آزاد است

چراغ بزم سلیمان مصاحب باد است

دماغ نکهت گل نیست ما خموشان را

به عندلیب بگویید این چه فریاد است

کسی نمانده که گیرد خبر ز حال کسی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

شکوه ی احباب را نتوان به خود مشکل گرفت

تا زبان باشد، نمی باید سخن در دل گرفت

بیخودی در وصل از من انتقام خود کشید

داد دل از کشتی ما موج در ساحل گرفت

عشق از قید گرانجانی مرا آزاد کرد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

بجز نسیم که آن زلف تابدار شکست

نخورده است سپاهی ز یک سوار، شکست

نمی شود به شکست کسی دلم راضی

شکست رنگ به رویم، اگر خمار شکست

به سوی باغ اگر پا گذاشتم بی تو

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

با وجود صد هنر، لافم ز شعر دلکش است

خامه در دست هنرور، تیر روی ترکش است

روزی کس کی خورد هرگز کسی، زان چوب را

آب نتواند فرو بردن که رزق آتش است

در چمن ترسم رود آخر به تاراج خزان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

معنی رنگین به هر اندیشه نیست

نقش شیرین جوهر هر تیشه نیست

غیر او در دل نمی گنجد مرا

ای پری، جای تو در این شیشه نیست

نیست پاکان را تعلق در جهان

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

هما به طالع من بال و پر ز بوم گرفت

نسیم گل به رهم عادت سموم گرفت

به روز حشر ترا دادخواه چندان نیست

که دامن تو توانم در آن هجوم گرفت

چو عزم غارت من کرد، اول از دستم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

شبم این روشنی کز آه دیده ست

کجا از شمع مهر و ماه دیده ست

خزان رو بر در باغ که آرد؟

که دیوار مرا کوتاه دیده ست

غم از ویرانی عالم ندارد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

در دشت جز غم تو مرا غمگسار نیست

در کوه جز خیال توام یار غار نیست

هر ریشه رشته ای ست که از پا برآمده ست

آب و هوای این چمنم سازگار نیست

با تشنگی بساز که چون می درین چمن

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

کوی عشق است و سعادت را در اینجا کارهاست

سایه ی بال هما با طره ی دستارهاست

پرتو صبح جبین او شود هرجا بلند

شام همچون سایه آنجا در پس دیوارهاست

با نیازی رو به ساقی کن اگر دلخسته ای

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

شور عجبی در چمن از بلبل صبح است

از دست منه جام که فصل گل صبح است

از زلف شبم پنجه ی مژگان چه گشاید

این شانه سزاوار خم کاکل صبح است

از بس که طراوت چکد از حسن تو، گویی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

آفت باد خزان را می توان معذور داشت

در گلستانی که هر بادام، چشم شور داشت

صفحه ی رنگین خوان خود سلیمان جلوه داد

از سرشک عاجزان، افشان چشم مور داشت

دوش مستی پرده از راز نهان افکنده بود

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۷

 

مقیم کوی عشق از قید هر تکلیف آزاد است

به دست طفل، فرمان سلیمان کاغذ باد است

به دولت چون غلامان اهل صورت این لقب دادند

وگرنه نام او در عالم منی خداداد است

برای دلخراشی در محبت ناخنی دارم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

به سینه ام ز غمت داغ بر سر داغ است

وجود من چو پلنگ از تو مجمر داغ است

زری که همره خود بعد مرگ از عالم

به زیر خاک برد کس، همین زر داغ است

جنون عشق، جلوریز تاخت بر سر من

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

همچو مرغان قفس ما را ز گل بویی بس است

بوسه ای ما تشنگان را از لب جویی بس است

آن گروهی را که رو بر قبله باشد، دیگرند

قبله ی ما بت پرستان طاق ابرویی بس است

حسرت چشم سیاهی کشت در وادی مرا

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

از بهار وصلم امشب جیب و دامان پر گل است

از رخش چون غنچه چشمم تا به مژگان پر گل است

ما به چشم و خضر با پا می رود ره را، ولی

پای او پر خار و چشم ما اسیران پر گل است

چار فصل این گلستان را ندانم نام چیست

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۵۷
sunny dark_mode