گنجور

 
سلیم تهرانی

شکوه ی احباب را نتوان به خود مشکل گرفت

تا زبان باشد، نمی باید سخن در دل گرفت

بیخودی در وصل از من انتقام خود کشید

داد دل از کشتی ما موج در ساحل گرفت

عشق از قید گرانجانی مرا آزاد کرد

همچو برق از جا جهد، آتش چو در کاهل گرفت

زان بود در حشر از اجر شهادت بی نصیب

کز تپیدن خونبهای خویش را بسمل گرفت

در سراغ کوی او از کعبه خواهم همتی

از برای راه باید توشه در منزل گرفت

دل کجا ماند، سراپای مرا چون عشق سوخت

حال پروانه مپرس آتش چو در محفل گرفت

هستی ما کی حریف عشق می گردد سلیم

پیش راه سیل را نتوان به مشتی گل گرفت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کلیم

شیوه نادان بود بر عاشق بیدل گرفت

بر اصول رقص بسمل کی کند عاقل گرفت

عشق با سیلاب پنداری زیک سرچشمه است

جای خود ویران کند هر جا دمی منزل گرفت

طبع بی انصاف را از عیب جوئی چاره نیست

[...]

صائب تبریزی

تا غبار خط به گرد عارضش منزل گرفت

آسمان آیینه خورشید را در گل گرفت

این قدر تدبیر در تسخیر ما در کار نیست

مرغ نوپرواز ما را می توان غافل گرفت

پر برون آرد به اندک روزگاری چون خدنگ

[...]

طغرای مشهدی

ساغر می در کف او، رنگ و بوی گل گرفت

شیشه در چنگش صدای نغمه بلبل گرفت

بی ترنم ریزی مطرب که رشک بلبل است

در گلوی شیشه می، نغمه قلقل گرفت

سبز ما از نازکیها تاب بوی گل نداشت

[...]

سیدای نسفی

شوخ ملتانی گرو از غنچه های گل گرفت

هر که پیش آمد به بینی خط کشید و پل گرفت

طبیب اصفهانی

بس که ساغر چشم مخمورش ز خون دل گرفت

رنگ خون مژگان او چون خنجر قاتل گرفت

خوشدلی در طالع من نیست گویا روزگار

در سرشتم آب از چشم تری در گل گرفت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه