شکوه ی احباب را نتوان به خود مشکل گرفت
تا زبان باشد، نمی باید سخن در دل گرفت
بیخودی در وصل از من انتقام خود کشید
داد دل از کشتی ما موج در ساحل گرفت
عشق از قید گرانجانی مرا آزاد کرد
همچو برق از جا جهد، آتش چو در کاهل گرفت
زان بود در حشر از اجر شهادت بی نصیب
کز تپیدن خونبهای خویش را بسمل گرفت
در سراغ کوی او از کعبه خواهم همتی
از برای راه باید توشه در منزل گرفت
دل کجا ماند، سراپای مرا چون عشق سوخت
حال پروانه مپرس آتش چو در محفل گرفت
هستی ما کی حریف عشق می گردد سلیم
پیش راه سیل را نتوان به مشتی گل گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق عاشقانه و دشواریهای عشق است. شاعر به این نکته اشاره میکند که نمیتوان از شکوه و دردهای احباب به سادگی گذشت، و تا زمانی که زبان وجود دارد، نمیتوان سکوت کرد. عشق او را آزاد کرده و به شدت درگیر احساساتش شده است. همچنین، بیان میکند که در شرایط عاشقانه، دلش به شدت میسوزد و نمیتواند از آتش عشق رهایی یابد. در نهایت، شاعر به این اشاره دارد که عشق نمیتواند به سادگی با موانع مواجه شود و بر خلاف موانع، عشق همچون سیل جاری است که نمیتوان آن را مهار کرد.
هوش مصنوعی: نمیتوان به خاطر مشکلات و شکایتهای دوستان، زبان را در کام گرفت و سکوت کرد. هر وقت که زبان باز است، باید به جای نگه داشتن ناراحتیها در دل، بهتر است صحبت کرد.
هوش مصنوعی: در حالی که در عشق به سر میبرم، ناخواسته دلم از این وصل آسیب میبیند و مانند موجی که به ساحل میخورد، بیصبرانه به شکایت و ناله پرداختهام.
هوش مصنوعی: عشق من را از بندهای سنگین رها کرد، مانند رعد و برق که به سرعت از مکان خود جست و خیز میکند، و همچون آتش که به سریعترین حالت در کاه نفوذ میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر همین بود که در قیامت از پاداش شهادت بینصیب ماند، چون خونبهای خود را به خاطر ناتوانی و سکوت در برابر ظلم از دست داده بود.
هوش مصنوعی: برای رسیدن به معشوق، از کعبه طلب یاری میکنم، زیرا برای این سفر نیاز است که در سفرهٔ راه، توشهای فراهم کنم.
هوش مصنوعی: دل من کجا رفته است، وقتی که عشق وجود مرا مانند پروانه سوزانده است. حال اینکه پروانه در آتش عشق میسوزد را نپرس، چرا که شعلهها در محفل روشن شدهاند.
هوش مصنوعی: وجود ما هرگز نمیتواند با عشق مقابله کند. هیچکس نمیتواند مانع جریان سیل شود، فقط با چند گل نمیتوان آن را کنترل کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شیوه نادان بود بر عاشق بیدل گرفت
بر اصول رقص بسمل کی کند عاقل گرفت
عشق با سیلاب پنداری زیک سرچشمه است
جای خود ویران کند هر جا دمی منزل گرفت
طبع بی انصاف را از عیب جوئی چاره نیست
[...]
تا غبار خط به گرد عارضش منزل گرفت
آسمان آیینه خورشید را در گل گرفت
این قدر تدبیر در تسخیر ما در کار نیست
مرغ نوپرواز ما را می توان غافل گرفت
پر برون آرد به اندک روزگاری چون خدنگ
[...]
ساغر می در کف او، رنگ و بوی گل گرفت
شیشه در چنگش صدای نغمه بلبل گرفت
بی ترنم ریزی مطرب که رشک بلبل است
در گلوی شیشه می، نغمه قلقل گرفت
سبز ما از نازکیها تاب بوی گل نداشت
[...]
شوخ ملتانی گرو از غنچه های گل گرفت
هر که پیش آمد به بینی خط کشید و پل گرفت
بس که ساغر چشم مخمورش ز خون دل گرفت
رنگ خون مژگان او چون خنجر قاتل گرفت
خوشدلی در طالع من نیست گویا روزگار
در سرشتم آب از چشم تری در گل گرفت
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.