گنجور

 
سلیم تهرانی

هما به طالع من بال و پر ز بوم گرفت

نسیم گل به رهم عادت سموم گرفت

به روز حشر ترا دادخواه چندان نیست

که دامن تو توانم در آن هجوم گرفت

چو عزم غارت من کرد، اول از دستم

جنون عشق تو سررشته ی رسوم گرفت

فروغ حسن تو هرجا که زور پنجه نمود

ز سنگ، آینه ی آب را به موم گرفت

سلیم، مانع آه دلم نشد ناصح

چگونه روزن مجمر توان به موم گرفت؟