گنجور

 
سلیم تهرانی

شبم این روشنی کز آه دیده ست

کجا از شمع مهر و ماه دیده ست

خزان رو بر در باغ که آرد؟

که دیوار مرا کوتاه دیده ست

غم از ویرانی عالم ندارد

گدا این شیوه را از شاه دیده ست

نشد بر تخت شیرین کام یوسف

ز بس تلخی ز آب چاه دیده ست

ز شادی نیست در منزل قرارم

که قاصد یار را در راه دیده ست

سلیم از آن چراغش گشت روشن

که آیینه به آن رو، ماه دیده ست