گنجور

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

در دلم بگذشت و چشمم اشک بی‌تابانه ریخت

زاهدی را گویی از کف سبحهٔ صد دانه ریخت

خانه ام با سوختن خو کرده، گویا روزگار

رنگ این ویرانه از خاکستر پروانه ریخت

دست عقل از حلقه‌ی آشفتگانم دور کرد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

ای دل سفر به لجه ی عمان مبارک است

دریا به ما چو چشمه ی حیوان مبارک است

کارت اگر چو ابر به دریا فتاده است

غمگین مباش، روی کریمان مبارک است

چون گردباد، چند به خشکی سفر کنم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

چند باشم ز در دیر مغان دور، بس است

این قدر صبر که کردم من مخمور بس است

ای سلیمان، چه به خیل و حشمت می نازی

در شکست تو کمر بستن یک مور بس است

توشه ی راه گلستان می گلگون کافی ست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

دماغ ساغر می از شراب ما خشک است

چونان خانه ی درویش، آب ما خشک است

مگر به سنگ تواند نسیم بشکندش

ز بس چو شیشه ی خالی حباب ما خشک است

ز تشنگی چمن ما به کربلا ماند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

شراب غمزه ی مست تو خون بی گنه است

ز فتنه آنچه به عاشق نمی کند، نگه است

چو کاغذی که بر آن مد کشند از پی مشق

ز تازیانه ی او پای تا سرم سیه است

گذشت آنکه نهد باغبان به ما منت

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

حکایت لب او همچو قند مشهور است

حدیث غمزه ی مشکل پسند مشهور است

هلال، مصرع خود را به او چه می سنجد

که ابروی تو چو بیت بلند مشهور است

به دشت صید نگردیده، یک شکار نماند

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

مشرق خورشید را فیض گریبان تو نیست

دامن گل پاک اگر باشد، چو دامان تو نیست

هر کسی را در طریق دلنشینی پایه ای ست

غنچه ی گل دلکش است اما چو پیکان تو نیست

می توان دانست پیش خودپسندان چمن

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

غنچه را برگ گل آیا در گریبان از کجاست

لاله را داغ می گلگون به دامان از کجاست

خاطر ما چون کند ضبط دل از آشفتگی؟

گل چه می داند ره چاک گریبان از کجاست

رهزنی چون عشق دارد دل، ز حال او مپرس

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

شد عمرها و شورش عشقم ز سر نرفت

بوی گل جنون ز دماغم به در نرفت

هر کس به راه شوق تو چون شعله گرم خاست

همچون شرار، یک دو قدم بیشتر نرفت

گفتم ز ضعف عشق تو دستی به سر زنم

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

گرمی گریه به سودای تو دامانم سوخت

همچو صبح از اثر داغ، گریبانم سوخت

هیچ جایی اثری نیست ز خاکستر من

آتش عشق تو از بس که پریشانم سوخت

کیست این شعله ی بی باک ندانم، کآمد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

نوای مرغ شباهنگ، ناله ی نی ماست

ستاره ی سحر ما پیاله ی می ماست

نمانده قاعده ی تازه ای، پیاله بگیر

که آنچه کهنه به عالم نمی شود می ماست

چه شد اگر به غریبی کنیم یاد وطن

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

بیا که دل ز ورق حرف کینه خواهی شست

سرشک بی تو ز مژگان من سیاهی شست

حدیث کوثر آن لب به خضر رخصت نیست

زبان اگرچه به صد آب همچو ماهی شست

سرشک دیده ی پیران نشان نومیدی ست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

سر نهادن به سر کوی غمت تسلیم است

خاستن از سر جان عشق ترا تعظیم است

شوق دیدار به هرجا که شود حوصله سوز

تیشه ی بتگری از ناخن ابراهیم است

مطلب کسوت سلطان و گدا خرسندی ست

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

شد بهار و لاله صحن باغ را میخانه ساخت

از طرب چون صبح صوفی سبحه را پیمانه ساخت

گلشن از بلبل، من و بزمی که گر حاجت شود

می توان صد رنگ گل از یک پر پروانه ساخت

بی ادای آشنایی کی دل از جا می رود

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

کاروان اشک هرگه بی توام از دل گذشت

تا به مژگان از غبار خاطرم در گل گذشت

انتقام خویش خون بی گناهان می کشد

نیستم آگه که بعد از من چه بر قاتل گذشت

در غم عشق بتان راز جهان از من مپرس

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

بوالهوس! با عشق خوبان این قدر امساک چیست

گر ز جان نتوان گذشتن، می توان از دل گذشت

مگذر از مستی که در این وادی پرانقلاب

آفت رهزن نبیند هر که او غافل گذشت

ناخنت از کار رفت و وانشد از زر گره

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

ای گل دگر ز دست کجا می گذارمت

نتوان فریب داد مرا، خوب دارمت

از تو ندیده ام به جهان بی وفاتری

باور مکن گر اهل وفا می‌شمارمت

در روزگار نیست مرا چون تو دشمنی

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

راحتی ما را اگر می باشد از آزار ماست

بوی گل در خانه از خار سر دیوار ماست

حال مرغان قفس را پیش گل خواهیم گفت

رشته ی انگشت ما انگشتر زنهار ماست

غیر مژگانم سحاب دجله افشان کس ندید

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

رفتی و از نقش رویت دیده ی خونین پر است

گر چمن از گل تهی شد، دامن گلچین پر است

جای ما صحراست، ای مجنون در اینجا رحم نیست

دامن طفلان این شهر از دل سنگین پر است

خنده ای دارد که از منقار او خون می چکد

[...]

سلیم تهرانی
 

سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

هر کجا موجی ست، از مژگان ما برخاسته ست

ابر تر گردی ست کز دامان ما برخاسته ست

همت ما ذره را از خاک تنها برنداشت

گوی خورشید از خم چوگان ما برخاسته ست

سینه را دشمن سپر کرده ست پنداری که باز

[...]

سلیم تهرانی
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۵۷
sunny dark_mode