گنجور

 
سلیم تهرانی

شد بهار و لاله صحن باغ را میخانه ساخت

از طرب چون صبح صوفی سبحه را پیمانه ساخت

گلشن از بلبل، من و بزمی که گر حاجت شود

می توان صد رنگ گل از یک پر پروانه ساخت

بی ادای آشنایی کی دل از جا می رود

دام را صیاد ازان همچون کبوترخانه ساخت

الفت اهل جهان را باعثی در کار نیست

عاقلی نبود اگر دیوانه با دیوانه ساخت

در حصار عافیت ایمن مباش از حادثات

تا به کی از موم چون زنبور بتوان خانه ساخت

قصهٔ رسوایی او نقل هر مجلس شده ست

گفتگوی خویش را آخر سلیم افسانه ساخت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

نه همین سودای ابرویت مرا دیوانه ساخت

برهمن از شوق او محراب در بتخانه ساخت

مستی چشم ترا نازم که در دوران او

سبحه را زاهد بمی گل کرد و زان پیمانه ساخت

رخنه در آهن فتد از سایه مژگان تو

[...]

صائب تبریزی

عالمی را روی شرم آلود او دیوانه ساخت

شمع در فانوس کار یک جهان پروانه ساخت

نغمه سنجان چمن را شور من دیوانه ساخت

برگ گل را شعله آواز من پروانه ساخت

جوهر عشق آن زمان بر خلق ظاهر شد که حسن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه