گنجور

 
سلیم تهرانی

دماغ ساغر می از شراب ما خشک است

چونان خانه ی درویش، آب ما خشک است

مگر به سنگ تواند نسیم بشکندش

ز بس چو شیشه ی خالی حباب ما خشک است

ز تشنگی چمن ما به کربلا ماند

که همچو دست لئیمان سحاب ما خشک است

دلم که سوخته، او را قبول کی گردد

مزاج مست لطیف و کباب ما خشک است

اگر شکفته نگردد سلیم معذور است

دماغ غنچه ی دل ز آفتاب ما خشک است