سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
ذوقی ز باغ نیست دل غم پذیر را
کوته کنید رشته ی مرغ اسیر را
برهیچ کس به غیر وجود ضعیف من
حیرت قفس نساخته نقش حصیر را
شیرین اگر اشاره به مژگان خود کند
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
ما گرفتاریم و غیر از ناله نبود کار ما
بیضهٔ بلبل بود هر غنچهٔ گلزار ما
دست بر سر میزند همچون مگس شکرفروش
زهر خود را بس که شیرین کرد در بازار ما
عشق کار خویش را کی می گذارد ناتمام
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
سینه ریشانیم و دارد آن دهن درمان ما
ای نمکدان لب لعل تو مرهم دان ما
دامن ما ز انتظار لخت دل چون لاله سوخت
خار راه گریه باشد تا به کی مژگان ما
شعله می لرزد ز غیرت همچو شاخ سرخ بید
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
در دیده ندارم دگر ای عهدشکن آب
تا چند به عالم تو زنی آتش و من آب
تا کی به تمنای گل روی تو باشم
سرگشته ی عالم چو بر اطراف چمن آب
هرگاه گذشتی به دل، از اشک سبک خیز
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
چو احتیاج طلب می شود، نقاب طلب
که از خدا نتوان کرد بی جواب طلب
خبر ز خضر نداری و زندگانی او
بمیر تشنه، مکن از زمانه آب طلب
مرید پیر مغانم که این نصیحت اوست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۲
میخانه ی ما چون طرب آبادِ بهار است
از برگ گلش خشت چو بنیادِ بهار است
گل کرد جنونم ز رگ و ریشه به صد رنگ
اینها همه از لطف تو ای باد بهار است!
آن مرغ که از صحبت گل خوی گرفته ست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲
مرا ز راز دو عالم، سخن بلندتر است
حدیث اهل محبت ز عالم دگر است
بیا که موسم گل چون نسیم در گذر است
بط شراب چو طاووس مست جلوه گر است
ز رفتن شب و وقت گل چراغ چه غم
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶
چراغان سینه ام از داغ عشق لاله رویان است
ز دل آهی که می خیزد مرا، دود چراغان است
سرشک آتشین می جوشدم از چشم همچون شمع
درین مکتب پر پروانه طفلان را گلستان است
حصار عافیت جز کنج تنهایی نمی باشد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱
روی نیکوی ترا تندی خو در کار است
در چمن ایمنی از خار سر دیوار است
تارهای کفنم ریشه ی گل شد در خاک
از هوای تو سر تربت من گلزار است
با تو خوش بود طرب، تا تو ز محفل رفتی
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶
به نقش طالع ما چشم قرعه حیران است
کتاب همچو گل از فال ما پریشان است
به خط رسانده بسی عشق ما نکویان را
بیاض دیده ی ما پر ز خط خوبان است
به وادیی که من از شوق گم شدم، کعبه
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۴
جدل از خصم هنر باشد و از من عیب است
چون رگ لعل ز دانا رگ گردن عیب است
طعنه خوش نیست به دشمن، که به هم مردان را
جنگ کردن چو زنان همره سوزن عیب است
گر کنم شکوه ز بی مهری او عیبی نیست
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۵
ز دوری تو مرا خوشدلی میسر نیست
به غیر خون جگر بی توام به ساغر نیست
دلم به سوی تو پرواز می کند از شوق
که گفته است که مرغ کباب را پر نیست؟
فغان که از پی مکتوب خود به دام امید
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹
خطش دمید و به نازش نیاز من باقی ست
هزار بوسه مرا پیش آن دهن باقی ست
گل همیشه بهار پیاله می گوید
خزان رسید و همان آب و رنگ من باقی ست
ادای حق محبت تمام نتوان کرد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵
کاروان اشک هرگه بی توام از دل گذشت
تا به مژگان از غبار خاطرم در گل گذشت
انتقام خویش خون بی گناهان می کشد
نیستم آگه که بعد از من چه بر قاتل گذشت
در غم عشق بتان راز جهان از من مپرس
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸
شیخ است و خودآرایی بسیار و دگر هیچ
چون صبح، همین شانه و دستار و دگر هیچ
رهزن به تو تعلیم دهد شیوه ی تجرید
در دست همین رشته نگه دار و دگر هیچ
یوسف نه متاعی ست که او را بگذارند
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹
چند چون مرغ کسی بادیه پیما باشد؟
زر ماهی ز سفر کردن دریا باشد
سایه ی بال هما بستر آسایش نیست
ای خوش آن خواب که در سایه ی عنقا باشد
محتسب چون به در میکده آید، گوید
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۴
امشب گل شکفتگی ما دو رنگ بود
نقل شراب، پسته ی خندان تنگ بود
ساقی ز چهره آینه بر روی بزم داشت
مطرب ز پنجه، شانه کش زلف چنگ بود
گل از حجاب لاله رخان حال غنچه داشت
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۲
آمد دی و ز میکده ها شور شد بلند
شب های عیش چون مژه ی حور شد بلند
ساقی گشود تا سر خم را، چو لاله زار
چندین هزار کاسه ی مخمور شد بلند
هر ناخنی که مطرب مجلسی به تار زد
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۶
چشم خویشان را حسد از بس به دولت شور کرد
شد چو یوسف پادشاه، اول پدر را کور کرد!
هر کجا دیوانه ای برداشت سنگی در ختا
آرزوی سیر چینی خانه ی فغفور کرد
آسمان این بزم پر آشوب را آن مطرب است
[...]
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۸
ز دل غبار به چشم پر آب میآید
همین متاع ز ملک خراب میآید
مپرس مرغ چمن را که سوختهست ای گل؟
ز آتش تو چو بوی کباب میآید
ز فوت تشنهلبان ره تو در گوشم
[...]