لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
سلیم تهرانی

خطش دمید و به نازش نیاز من باقی ست

هزار بوسه مرا پیش آن دهن باقی ست

گل همیشه بهار پیاله می گوید

خزان رسید و همان آب و رنگ من باقی ست

ادای حق محبت تمام نتوان کرد

هزار جان دگر پیش کوهکن باقی ست

حدیث درد دل من نمی شود آخر

سخن نماند و مرا با تو صدسخن باقی ست

هزار سال ز مرگم گذشته است و هنوز

ز حسرت تو مرا آب در دهن باقی ست

خزان کشید ز گل انتقام بلبل را

هنوز دعوی مرغان این چمن باقی ست

چو شمع کشته برونم ز انجمن مبرید

هنوز در سر من شوق سوختن باقی ست

به غیر جسم ضعیفی جنون به من نگذاشت

مرا ز عشق تو یک تار پیرهن باقی ست

غبار من به غریبی سلیم رفت به باد

هنوز در دل من حسرت وطن باقی ست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قدسی مشهدی

گذشت فصل گل و رغبت چمن باقی‌ست

وداع کرد شراب و خمار من باقی‌ست

برای جیب دریدن عزیز دارم دست

اگرچه پیرهنم پاره شد کفن باقی‌ست

ترا گمان که سخن شد تمام و نشنیدی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه