گنجور

 
سلیم تهرانی

سینه ریشانیم و دارد آن دهن درمان ما

ای نمکدان لب لعل تو مرهم دان ما

دامن ما ز انتظار لخت دل چون لاله سوخت

خار راه گریه باشد تا به کی مژگان ما

شعله می لرزد ز غیرت همچو شاخ سرخ بید

هر کجا در جلوه آید پیکر عریان ما

با چنین عمری که ما با حال خود درمانده ایم

کس نمی داند چه می خواهد اجل از جان ما

طبع ناهموار را اصلاح نتوانست کرد

همچو موج از شرمساری آب شد سوهان ما

نیست تنها جلوه گاهش روی دریا همچو خضر

در بیابان بیشتر پیدا شود طوفان ما

گرچه عریانیم، خالی از رعونت نیستیم

پوست بر اندام باشد جامهٔ چسبان ما

چون کهنسالان برون آرد مگر دندان نو

تا کلید بخت بگشاید در زندان ما

بر سر خوان وصال از حسرت دوشین سلیم

در دهن چون شبنم گل آب شد دندان ما