گنجور

 
۱
۲
۳
۴
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

ای ترا بر سرو و گل در جلوه پنهان رازها

سرو را در سایه ی قد تو در سر نازها

بسکه میخوانند دلها را بکویت هر نفس

بلبلانرا در گلستانها گرفت آوازها

تا چرا دم زد زرعنایی بدور حسن تو

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

کار دل از پهلوی دلدار بگشاید مرا

یار باید تا گره از کار بگشاید مرا

گر مرا بر دار بندد یار بهر امتحان

کیست کان ساعت بتیغ از دار بگشاید مرا

بسته ی زنجیر زلفت شد دل افگار من

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

شد باز دیده بر رخ نیکوی او مرا

گلها شکفت در چمن کوی او مرا

ای باغبان برو که خدا داد در ازل

سرو سهی ترا، قد دلجوی او مرا

شادم که هر دم از دم دیگر فزونترست

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

چشم از دو جهان دوخت تماشای تو ما را

کرد از همه بیزار تمنای تو ما را

این دیده که ما را بتو سرگرم چنین ساخت

هم سوخته بیند بته پای تو ما را

رفتی و سراپای ترا سیر ندیدیم

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

بر دل فزود خال تو داغی دگر مرا

افروخت از رخ تو چراغی دگر مرا

هر جام می که در نظرم می‌دهی به غیر

داغی‌ست تازه بر سر داغی دگر مرا

این‌دم که بی رقیب روی‌، گیرمت عنان

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰

 

شب دیده ام مشاهده ی آن جمال داشت

هرچند گریه کرد و لیکن وصال داشت

از نازکی نداشت تنش طاقت نظر

حیران آن گلم که چه نازک نهال داشت

رخ بر فروز بر همه کس تا ابد بتاب

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳

 

باده‌ی صافم خلاص از آب حیوان کرده‌است

فتوی پیر مغان کار من آسان کرده‌است

بارها دل باز آوردم ز دام می‌فروش

تا نگه کردم دگر خود را پریشان کرده‌است

ای‌که می‌گویی «چرا جانی به جامی می‌دهی؟»

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

بیمار عشق را سر و برگ علاج نیست

گفتم چنانکه هست حکایت مزاج نیست

این دل که در عیار وفا نقد خالص است

بر سنگ امتحان زدنش احتیاج نیست

جامی که هر شکسته ازان لعل پاره‌ای است

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

شمع من میل منت امروز چون هر روز نیست

وان نگاه گرم و شکر خندهٔ جان‌سوز نیست

بی‌سخن آن شکل مخمورانه خواهد کشتنم

حاجت گفتار تلخ و غمزهٔ دلدوز نیست

یک بیک اسباب حسنت آتش انگیزست لیک

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

ای دل بیا که نوبت مستی گذشته است

وقت نشاط و باده پرستی گذشته است

از آب زندگی چه حکایت کند کسی

با دل شکسته یی که ز هستی گذشته است

خواهی بلند ساز مرا خواه پست کن

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

تا کی بهانه ات بدل بت پرست ماست

ملزم شویم گر نظرت در شکست ماست

گردون که صبح و شام می از جام زر دهد

محتاج جرعه یی ز شراب الست ماست

هرچند ما گدا و بود مدعی غنی

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

چمن شکفت و نسیمی ز هر گلی برخاست

ز هر نهال گلی بانگ بلبلی برخاست

نسیم صبح، دلاویز و مشگ‌بیز آمد

مگر ز سلسلهٔ جعد کاکلی برخاست

کشیدم از غم زلف تو در چمن آهی

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

هر زمان از عشق پاک آن شوخ با من خوشترست

بیش خاصیت دهد هرچند می بیغش ترست

شمع را هر ذره گر پروانه یی خیزد ز مهر

جان آن یک بیشتر سوزد که پر آتش ترست

صاحبان حسن اگرچه فتنه جویانند لیک

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

دل بیتو چنان سوخت که داغش نتوان یافت

در بزم تو دیگر بچراغش نتوان یافت

هر چند که گم گشته ی ما هست پری خوی

اما نه چنان هم که سراغش نتوان یافت

مجنون در مکتب خوبانست دل من

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

فراوشم شود چندان کز او بیداد می‌آید

ولی فریاد از آن ساعت که یک‌یک یاد می‌آید

ملامت بین که هر سنگی که جست از تیشهٔ فرهاد

هوا می‌گیرد و هم بر سر فرهاد می‌آید

نه تنها آشنا، بیگانه را هم می‌خراشد دل

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۳

 

گلی که از نفسش مشک ناب بگدازد

چرا لب شکرین از شراب بگدازد

خوش آن بدن که ز می در قبا چو گل روید

نه آنکه همچو شکر در گلاب بگدازد

بر آن سرم که چراغی ز روغنم ماند

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱

 

روزی فلکم پیش در او نرسانید

بختم بقبول نظر او نرسانید

عشقم تن چون موی بروز سیه افگند

یکبار در آغوش و بر او نرسانید

زانم چه که بر اوج رسد اختر طالع

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۸

 

صبا برگ گلی سوی من مجنون نیندازد

که از خار دگر در رهگذارم خون نیندازد

نیفتم هیچگه در بزم شمع خود چو پروانه

که کس دستم نگیرد وز درم بیرون نیندازد

فسون خوان در پی تسکین سوز و من بفکر آن

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

چکند دل که بدوران غمت خون نخورد

می دهد خون جگر سوخته اش چون نخورد

می خورد خون دلم غنچه ی لعل تو چنان

که بدان میل کسی باده ی گلگون نخورد

تشنه ی باده ی لعلت ز کف خضر و مسیح

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

هرگز برخت سیر نگاهی نتوان کرد

وز بیم کسان پیش تو آهی نتوان کرد

روزی که بنادیدن رویت گذرانم

شرح غم آن روز بماهی نتوان کرد

خنجر مفگن بر من و خلقی مکش از رشک

[...]

۶ بیت
بابافغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
 
تعداد کل نتایج: ۶۸