گنجور

 
۱
۲
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸

 

صاحبا شد مدتی تا شاهدان فکرتت

از طلبکاران خود دارند رخ اندر نقاب

شعر تو آب روان است و روانم تشنه است

چون روا داری که باشد تشنه محروم آب

لیک دوش از حامت گفت است طبع دوربین

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۰

 

وسواسی نظیر تو ای شیخ ساخته

باور مکن که در همه شیخ و شاب هست

خفتن رسیده است و تو مشغول ظهر و عصر

وقتی نماز صبح کن کافتاب هست

هنگام غسل اگر به محیطت فرو برند

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۱

 

ز فرموده اوستادان پیش

شبی آمد این بیتم اندر نظر

پسر کو ندارد نشان از پدر

تو بیگانه خوانش مخوانش پسر

وزین بیت اندیشه ی دوربین

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۵

 

عالم به غیب اگر نیست چون هر که را قرین شد

نشنیده زونویسد هرچش گذشت در دل

آب سیه برآرد و از قعر بحر تیره

در ثمین نماید چون آورد به ساحل

از ضعف میبرندش بر دوش و این عجب تر

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۹

 

هر پاره ای فتاده به جایی ز جور یار

چو لشگر شکسته دل پاره پاره ام

دل دامنم گرفت و ز غم شکوه می نمود

کو جای من گرفته و من برکناره ام

کاری نساخت زاری من پیش دشمنان

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۳

 

ای که هرگز نشود مست کسی

اگرش باده تو در جام کنی

تو بخیلی و منت گویم ابر

نه ازان روی که انعام کنی

بلکه زان روی که هرجا گذری

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۴

 

شب و روزند انبای زمانه

بگویم کز چه معنی گر تو خواهی

بدین معنی که با هم در نفاقند

تمامی از رعیت تا سپاهی

به معنی در میانشان آن قدر بعد

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱

 

منع سودی نکند کاش نصیحت‌گر ما

گر تواند ببرد تیرگی از اختر ما

تو مگر در دل ماهی که چنین می‌گردند

ماه و خورشید چو پروانه به گرد سر ما

در شکست دل ما پرهیزی نیست به لاف

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۳

 

غصه ی عالم نصیب جان ناشاد من است

محنت روی زمین در محنت آباد من است

دایم اندیشد که چون از کوی خود دورم کند

کفر نعمت باشد ار گویم که بی یاد من است

آن چنانم بست کو خود به تیر نتواند گشود

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۴

 

کسی که چشم مرا ابر نوبهار گرفت

چو دید گریه ی من راه اعتذار گرفت

همین بسست مرا اعتبار در کویت

که هرکه دیده مرا از من اعتبار گرفت

اگر نه روی تو سوزنده تر ز آتش شد

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵

 

کسی نگفت که از شعله سوختن عیب است

ولی ز خار و خسی بر فروختن عیب است

دلم که مرده هندوی زلف اوست چرا

نسوخت مرده ز هند و نسوختن عیب است

به یک نگه چو خریدی، به یک نگه مفروش

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۶

 

به دشمنش نظر است به دوستان کین است

کسی نیافت که او را چه رسم و آیین است

کند ز خشت لحد بالش و نمی داند

اسیر او که سرش در کدام بالین است

به احتیاط کنم گریه زآن که خانه چشم

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۷

 

من سیه‌بختم نه تنها چرخ با من دشمن است

تا تو را دیدم مرا هر موی بر تن دشمن است

آخر از بدگویی دشمن مرا خون ریختی

خود غلط بود این که می‌گفتن دشمن است

رشک دارد دشمنم با دشمنان خود به کین

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۹

 

باز از انجمن آن انجمن آرا برخواست

آنچنان خواست که فریاد زدلها برخواست

خبر چشم تر ما که رسانید به ابر

که به تعجیل تمام از سر دریا برخواست

وعده وصل به فردای قیامت شده بود

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۰

 

یک نظر دیدم و دل با نیش مژگان خوگرفت

یک تبسم کرد و سر با ترک سامان خوگرفت

آرزو دارم که جان در پایش افشانم، ولی

ترسم از تنهایی دردش که با جان خو گرفت

پیرهن پنهان درم دانم زهم دور افکند

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱

 

دل غمین بستاند که جان شاد دهد

فلک فریب دهد هرکه را مراد دهد

اگر به کوی تو دیرم آمدم، مرنج از من

کسی نبود که ترم به باد دهد

زمانه جور به هر کس کند مرا سوزد

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۲

 

میان ما و دل یارب چرا این ماجرا باشد

دو کس نادیده هم را در میان کلفت چرا باشد

چرا زلفت به دزدی میبرد دل، من چه می گویم

اگر بیگانه با آشنایی آشنا باشد

رفیقا تا به کی پیشم ز یار بی وفا نالی

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۳

 

اگر نبیند سوی من ساقی چه سود ار می دهد

نشاء نظاره آن چشم را می کی دهد

چشم مستش هر دمم مست از نگاهی می کند

مست چون ساقی شود پیمانه پی در پی دهد

مدتی شد کز ضمیرش رفته ام دشمن کجاست

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۴

 

دل همان غمناک و شد در عشق چشم من سفید

خانه تاریک است و از مهر رخش روزن سفید

بس که هردم مینهم بر چشم گریان نامه ات

نامه ات ترسم شود آخر چو چشم من سفید

گرچه گل گردد سفید از آفتاب اما ز شرم

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 

ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۵

 

به رنج از ناله ای کردم کسی که بی سبب نالد

مکن منع دلم از ناله کین بلبل عجب نالد

رخش چون بینم از زلف سیاهش می کنم شکوه

چو بیماری که در روز از درازی های شب نالد

مگر ابرست چشم من که وقت خرّمی گرید

[...]

۴ بیت
ابوالحسن فراهانی
 
 
۱
۲
 
تعداد کل نتایج: ۳۸