گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

دل همان غمناک و شد در عشق چشم من سفید

خانه تاریک است و از مهر رخش روزن سفید

بس که هردم مینهم بر چشم گریان نامه ات

نامه ات ترسم شود آخر چو چشم من سفید

گرچه گل گردد سفید از آفتاب اما ز شرم

گر ترا بیند بخواهد کشت در گلشن سفید

نامد از بخت سیه کاری تو کردی تیغ ناز

سرخ از خونم که بادا رویت ای دشمن سفید