گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

من سیه‌بختم نه تنها چرخ با من دشمن است

تا تو را دیدم مرا هر موی بر تن دشمن است

آخر از بدگویی دشمن مرا خون ریختی

خود غلط بود این که می‌گفتن دشمن است

رشک دارد دشمنم با دشمنان خود به کین

زآن که دانم دوستی با هرکه با من دشمن است

دوستم با داغ و با دل دشمنم هرگز ندید

آن که بهر گل دهد جان و به گلشن دشمن است