گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

باز از انجمن آن انجمن آرا برخواست

آنچنان خواست که فریاد زدلها برخواست

خبر چشم تر ما که رسانید به ابر

که به تعجیل تمام از سر دریا برخواست

وعده وصل به فردای قیامت شده بود

گریه کردم که قیامت به تماشا برخواست

وقت خون ریختنم شد به چه موقوف کنی

کشتنی که نمی بایدت از جابر خواست