گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

به رنج از ناله ای کردم کسی که بی سبب نالد

مکن منع دلم از ناله کین بلبل عجب نالد

رخش چون بینم از زلف سیاهش می کنم شکوه

چو بیماری که در روز از درازی های شب نالد

مگر ابرست چشم من که وقت خرّمی گرید

مگر چنگ است چشم من که هنگام طرب نالد

به هجرم می کند تهدید و دل در تاب از استغنا

تبم از مرگ بگرفتست و این مسکین ز تب نالد