گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

منع سودی نکند کاش نصیحت‌گر ما

گر تواند ببرد تیرگی از اختر ما

تو مگر در دل ماهی که چنین می‌گردند

ماه و خورشید چو پروانه به گرد سر ما

در شکست دل ما پرهیزی نیست به لاف

ما حبابیم، نسیمی شکند ساغر ما

ما از آن سوختگانیم که بزداید چرخ

زنگ از آیینه ماه به خاکستر ما