گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱

 

زلف تو که طفلان هوس را شب عیدست

شامیست که آبستن صد صبح امیدست

تا رفته، باو نامه ننوشته فرستم

یعنی که زهجران توام دیده سفیدست

عاقل سر فرمان نکشد از خط ساغر

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲

 

دل کار خود بطالع ناساز واگذاشت

شمع اختیار خویش بباد صبا گذاشت

با ماندگان بساز که کفر طریقتست

رهرو اگر نشان قدم را بجا گذاشت

گل را شکفته در چمن دهر کس ندید

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳

 

روشنی در خانه معمور نیست

نیست یک ویرانه کان پر نور نیست

بسکه در بزم نشاط ما گریست

قطره ای خون در رگ طنبور نیست

دل ز مهر گلرخان پرداختیم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴

 

ایدل دویدن از پی آن بیوفا بسست

گر تو هنوز سیر نگشتی مرا بسست

خواهی بدیده تا یکی آن خاکپا کشید

ای ساده لوح کور شدی توتیا بسست

فیض دم مسیح بدل مردگان گذار

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵

 

امشب گل خورشید بدامان نگاهست

آئینه دل روشن از آن چشم سیاهست

زنهار مکرر نشوی در نظر خلق

انگشت نما مانده همین اول ماهست

پامال حوادث نتوانم که نباشم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶

 

تا بنام من زبان خامه ات گردیده است

از نگینم می رود بیرون ز بس بالیده است

بر هوا می افکند هر دم کلاهی از حباب

قطره زین شادی که دریا حال او پرسیده است

من که باشم کس چو من بیقدر یاد آورده ای

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۷

 

ز بسکه سر زده مژگان او بدلها رفت

حدیث شوخی و بیباکیش بهر جا رفت

چگونه خاطر جمع از فلک طمع دارم

درین زمانه که جمعیت از ثریا رفت

بدامن آمد و آسود بیقراری اشک

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸

 

هیچگه جوش سرشک از مژه ما کم نیست

اینقدر آب سزاوار گل آدم نیست

ما بنظاره پریشان و خرابیم از آن

شانه از صحبت زلف تو چرا در هم نیست

جرم مستان همه بر گردن خود می گیرد

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹

 

توبه کردم مستی از چشم بتان افتاده است

تاک را هم از خزان آتش بجان افتاده است

دست تاکش بشکند گر بر در عیشست قفل

کز چنین سر پنجه پهلوان افتاده است

شیشه کی باشد که در پیشت دلی خالی کند

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰

 

شمیم خلد، گدای دیار کشمیرست

شکفتگی گل خار بهار کشمیرست

لب پیاله ز تبخال رشک می سوزد

که نشئه وقف لب جویبار کشمیرست

اگرچه مایه دلبستگیست قامت سرو

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۱

 

اگر ز هستی ما نام بینشانی هست

در آشیان هما مشت استخوانی هست

جمال اختر بختم نمی شود زایل

چو شمع دایم در طالعم زیانی هست

تو بیزبانی ما را حریف حرف نئی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲

 

هنوز طُرّهٔ او تا کمر نیامده است

ز پیچ و تاب رگ جان خبر نیامده است

به اعتماد، سرین را به آن کمر مسپار

که مور خازن تنگ شکر نیامده است

همه حکایت مردم گیا فسانه شمار

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳

 

در مزرع بختم اثر نشو و نما نیست

از گریه من آب اگر هست هوا نیست

چون کج نرود آنکه زمیخانه در آمد

این کج روشی ها گنه آن مژه ها نیست

چون شمع بهر جا که نشاندند نشستیم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴

 

سرخوش از می چو نیم موج هوا شمشیر است

ابر تر را چکنم قطره باران تیر است

زور بازوی توانائیم از فیض می است

باده در طبع من آبست که در شمشیر است

موج سان بر سر هر قطره می می لرزم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵

 

پیش چشم مژگانی، کز سرشک شادابست

سیل آب شمشیرست، موج تیغ بی آبست

بخت بد نشد بیدار، ساده لوح پندارد

درد تلخکامی را، چاره در شکر خوابست

باده هر گه آخر شد، اول سیه روزیست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶

 

چو ساخت چشم تو کارم، نهفته دیدن چیست

بر آتشی که به نی درگرفت دامن چیست

اگر نه صبح سیه بخت کار شام کند

سیاه روزی ما زان بیاض گردن چیست

دلا تو چشم مرا کرده ای ز گریه سفید

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷

 

باغ و راغ من خونین جگرست

نفسی کز دل من تنگ ترست

ز آنچه آن سرو بخود می پیچد

پیچش طره و تاب کمرست

بیزبان باش، نبینی که قلم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸

 

نام ترا شنیدن، چون آرزوی جانست

بر لب مقام دارد، چون درد لب همانست

یک مرغ فارغ البال، در این چمن ندیدم

در دام اگر نباشد، در بند آشیانست

شوخ الف قدمن، هر گه کمان کشیدی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹

 

نخل قد تو را چون، صورت نگار جان بست

گلدسته سرین را، زان رشته بر میان بست

از بسکه شد بریده، پیوند راحت از ما

بر زخم ما بشمشیر، مرهم نمی توان بست

جائیکه غنچه سنگست، بر آشیان بلبل

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰

 

منم که داغ بلا گلشنی بنام منست

گل شکفته من حلقه های دام منست

چنان نمک که توان بست خون ناحق از آن

ملاحتی است که با سرو خوشخرام منست

قلم نمی شکند، نامه ات نمی سوزد

[...]

کلیم
 
 
۱
۵
۶
۷
۸
۹
۲۹
sunny dark_mode