دل کار خود بطالع ناساز واگذاشت
شمع اختیار خویش بباد صبا گذاشت
با ماندگان بساز که کفر طریقتست
رهرو اگر نشان قدم را بجا گذاشت
گل را شکفته در چمن دهر کس ندید
تا غنچه خنده را بلب یار وا گذاشت
خونم ز بس سرشته مهر و وفا شدست
رنگش نرفت آنکه بدست این حنا گذاشت
نفس پیش چو خامه سیه شد ز دود دل
سرگرم اشتیاق تو هر جا که پا گذاشت
از هر کرانه برق بلا در وزیدنست
باید کلیم بخت سیه را بما گذاشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ناهمگونی و چالشهای زندگی اشاره میکند. او از دل شکستگی و رها کردن انتخابهای خود صحبت میکند و به این نکته اشاره میکند که ادامه دادن زندگی با دیگران بهعنوان یک مسیر نادرست است. شاعر همچنین از عشق و وفا میگوید که هرچند در دلش جاری است، اما آثار آن در دنیای بیرون کمتر دیده میشود. او از تلاطمهای روحی و دلتنگیهایش در جستجوی معشوق سخن میگوید و میافزاید که با وجود مشکلات و سختیها، باید به سرنوشت خود ادامه دهد. در نهایت، او به ضرورت پذیرفتن سختیهای زندگی و مواجهه با مشکلات اشاره میکند.
هوش مصنوعی: دل از کار خود بازمانده و به سرنوشت نامساعد خود زانوی غم بغل کرده است. شمعی که نماد اراده و اختیار او بود، به نسیم صبح سپرده شده و دیگر در دست او نیست.
هوش مصنوعی: با کسانی که هنوز در کنار تو هستند، به خوبی رفتار کن؛ زیرا در راه پویش و جستجوی حقیقت، اگر راه خود را به درستی طی کرده باشد، نشانههایی از خود به جا گذاشته است.
هوش مصنوعی: هیچکس در این دنیای فانی، گل را در حجاب خود نمیبیند، چرا که هنگامی که یار بر لبانش لبخند میزند، غنچهٔ شادی میگشاید.
هوش مصنوعی: خونم بهدلیل محبت و وفاداری زیاد رنگین شده، اما رنگ آن همچنان باقی مانده است، چون کسی که این رنگ را بر آن گذاشت، من نبودهام.
هوش مصنوعی: نفس من مانند قلمی سیاه به خاطر دودی که از عشق تو برآمده، در تمام جاهایی که میروم، مشغول اشتیاق تو است.
هوش مصنوعی: برق بلا از هر سو در حال وزیدن است و باید قسمت بد را به کلیم بسپاریم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل کار خود به دامن پاک دعا گذاشت
اغیار را به باطن مهر و وفا گذاشت
ناخن شکست و سینه همان برقرار خویش
فرهاد رفت و کوه الم را به جا گذاشت
خضری که خار از قدم سعی می کشید
[...]
گل در چمن رسید و قدم بر هواگذاشت
جای دگر نیافتکه بر رنگ پاگذاشت
تعمیر رنگ ز آب و گل اعتماد نیست
نتوان بنای عمر به دوش وفا گذاشت
عمری است خاک من به سر من فتاده است
[...]
کار دل و خراش، به هم عشق واگذاشت
این عقده را به ناخن مشکل گشا گذاشت
پنداشت چون سپند،که میدان آتش است
هرجا به سینه، شعلهٔ داغ تو، پا گذاشت
صرف لب تو کرد قضا، صاف رنگ و بو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.