گنجور

 
کلیم

تا بنام من زبان خامه ات گردیده است

از نگینم می رود بیرون ز بس بالیده است

بر هوا می افکند هر دم کلاهی از حباب

قطره زین شادی که دریا حال او پرسیده است

من که باشم کس چو من بیقدر یاد آورده ای

نامه از ننگ همین معنی بخود پیچیده است

تا گشاد جبهه خلق ترا دیدست صبح

بر جهان و دستگاه تنگ او خندیده است

سایه ام را عار می آید که افتد بر زمین

آفتاب التفاتت تا بمن تابیده است

از تفاخر آنچنان سر را بگردون برده ایم

کاسمان با ناخن ماه نواش خاریده است

دیده را کز خاکپایت خواست گیرد توتیا

یک صفاهان سرمه کلک همتت ورزیده است

تا سواد خط مشکینت بچشم جا گرفت

مردمک چون خط باطل بر بیاض دیده است

کی بود یارب که آیم دولت پابوس تو

همچو نام خود که پای خامه ات بوسیده است

در فراقت جان غم فرسوده ای دارد کلیم

گر به پای قاصدت نفشاند ادب ورزیده است

 
 
 
عین‌القضات همدانی

ای دریغا روح قدسی کز همه پوشیده است

پس که دیده‌ست روی او و نام او که شنیده است؟

هرکه بیند در زمان از حسن او کافر شود

ای دریغا کاین شریعت گفتِ ما ببریده است

کون و کان بر هم زن و از خود برون شو تا رسی

[...]

امیرخسرو دهلوی

تا خیال روی او را دیده در تب دیده است

مردم چشمم به خون در اشک ما غلتیده است

تا چرا با شمع رویش آتش تب یار شد

دل چو دود زلف او بر خود بسی پیچیده است

بر لبش هر داغ جانسوزی که بس تبخاله شد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

چشم مردم دیدهٔ ما نور رویش دیده است

لاجرم در دیدهٔ ما همچو نور دیده است

از سر ذوق است این گفتار ما بشنو ز ما

زانکه قول این چنین هرگز کسی نشنیده است

در خیال آنکه نقش روی او بیند به چشم

[...]

کلیم

چشم پوشیدن ز نیک و بد چراغ دیده است

روشنی دل را ز نور دیده ها پوشیده است

با که گردن سازگاری کرد تا با ما کند

بر مراد دانه هرگز آسیا گردیده است؟

سرو را دانی چرا آزاد می گویند خلق

[...]

صائب تبریزی

من نمی گویم ز گلزارت کسی گل چیده است

رنگ آن سیب زنخدان اندکی گردیده است

شمع خامش، شیشه خالی، جام عشرت سرنگون

عرصه بزم تو، میدان شبیخون دیده است

چشمه سوزن محیط بحر نتواند شدن

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه