گنجور

 
کلیم

شمیم خلد، گدای دیار کشمیرست

شکفتگی گل خار بهار کشمیرست

لب پیاله ز تبخال رشک می سوزد

که نشئه وقف لب جویبار کشمیرست

اگرچه مایه دلبستگیست قامت سرو

عنان هوش بدست چنار کشمیرست

بزیر پنبه ابر آسمان از آن گم شد

که پای تا بسرش داغدار کشمیرست

صفای سبزه اش از عمر خضر می گذرد

خضر زچشمه خویش آبیار کشمیرست

بدیده خاصیت کیمیا دهد لیکن

بچشم آنچه نیاید غبار کشمیرست

براه جاده نتوان شناخت از جدول

چه آبهاست که بر روی کار کشمیرست

گذشتی از لب ساقی گلعذار کلیم

خنک چو توبه می در بهار کشمیرست