گنجور

 
کلیم

باغ و راغ من خونین جگرست

نفسی کز دل من تنگ ترست

ز آنچه آن سرو بخود می پیچد

پیچش طره و تاب کمرست

بیزبان باش، نبینی که قلم

با زبانست و سرش در خطرست

آب از اشک جگرسوزی خورد

نخل آهم که سراسر ثمرست

همت عالی ما هست تهی

شاهبازیست که بی بال و پرست

برنگردیده بچشمم تا رفت

خواب با اشک مگر هم سفرست

نکهت گوهر دلها سفته

مژه حکاک عقیق جگرست

بیم سر باشد اگر در ره عشق

چون سرت پای شود بیخطرست

آستین هر که بدستش افتاد

در پی کشتن شمع سحرست

اختر طالع وارون کلیم

نظر تربیتش از شررست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
کمال‌الدین اسماعیل

رخت از ماه و لبت از شکرست

آنت ازین وینت از آن خوبترست

بر رخت بوسه کجا شاید داد؟

که نظر نیز محل نظرست

نه میان نیست میان تو ز لطف

[...]

ملک‌الشعرا بهار

ای مدیری که ز نوک قلمت

تیر در دیدهٔ اهل نظرست

هیکل نحس تو و اخلاقت

هر یکی از دگری زشت‌ترست

تویی آن حلقهٔ مفقوده که او

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ملک‌الشعرا بهار
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه