گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱

 

دل که لبریز الم شد ز نوا می افتد

جام هرچند که پر شد ز صدا می افتد

سوخت اسباب تعلق دل و آسوده نشست

قدم برق بسر منزل ما می افتد

جامه در خون شهیدان کش و بخرام بناز

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۲

 

تا بخت بد زهمرهی ما جدا شود

خواهم که جاده در ره وصل اژدها شود

چشم گشایش از فلکم نیست زانکه بخت

در کار نفکند گرهی را که وا شود

با خویشتن بخاک، دلا حسرت وصال

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳

 

خاک غربت در مذاقم آب حیوان می‌شود

صبح روشن خاطر از شام غریبان می‌شود

گرچه ننگ از نام ما داری چه شد، گاهی بپرس

لایق یاد ار نباشد خرج نسیان می‌شود

دیده ام تا سرکشی‌هایی خطت، در حیرتم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴

 

عمرها رفت که قانون طرب تار ندید

دل بجز دیده تر ساغر سرشار ندید

این جهان دار شفائیست که یک بیمارش

خدمتی غیر تغافل ز پرستار ندید

هر که رفعت طلبد بهره نیابد از فیض

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵

 

نشود اینکه ز دل اشک جگرگون نرود

طفل آراسته از خانه برون چون نرود

کام دل رم کند اما بطلب رام شود

راه اگر گم شود از بادیه بیرون نرود

رخصت بادیه گردی ز کجا خواهد یافت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶

 

جور تو ز پی فغان ندارد

زخم ستمت دهان ندارد

جان گرچه بچشم در نیاید

گمنامی آن میان ندارد

از بس دهن تو تنگدست است

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۷

 

عمر سیرش کوته است ار جورت از دل می‌رود

چند گامی از ضرورت مرغ بسمل می‌رود

خواب غفلت بس که چشم کاروان عمر بست

بانگ باید بر جرس‌ها زد که محمل می‌رود

کینه‌اش ای کاش باعث می‌شدی بر قتل ما

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸

 

به بی تکلفی آن عارفی که خو دارد

نظر به بندد از آن گل که رنگ و بو دارد

ببین بجذبه نسبت که خامه دو زبان

همیشه الفت با صفحه دورو دارد

کسیکه بنده عشقست بی نشان نبود

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۹

 

مطربی کو که بخورشید رخش ناز کند

چون کند کرم دف از شعله آواز کند

در تن نای چو جان از لب شیرین بدهد

سفر بیخودیم را بدمی ساز کند

مرغ دل در قفس سینه بمیرد، به از آن

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۰

 

کم بختی هنرمند نقص هنر نباشد

گر رشته نارسا شد عیب گهر نباشد

آزاد از تعلق چون نخل در خزان باش

زر را بخاک افشان سائل اگر نباشد

شیرازه بند الفت نبود بغیر نسبت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱

 

از غمی شکوه نکن تا غم دیگر ندهند

از لب خشک مگو تا مژه تر ندهند

خوبرویان چو نشینند در ایوان غرور

منصب آینه داری بسکندر ندهند

در دیاری که رهائی زاسیری مرگست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲

 

حسنی که باو عشق سروکار ندارد

مانند طبیبی است که بیمار ندارد

حرفیکه دل غمزده ای زو بگشاید

غیر از لب پرخنده سوفار ندارد

ضعفم نکند تکیه بنیروی بزرگان

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳

 

هرگز سر شکایت من وا نمی شود

این در گرفته شد بزدن وا نمی شود

روی تو بر بهار زبس کار تنگ کرد

یک غنچه در فضای چمن وا نمی شود

بستم بسی ببال هما بهر امتحان

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۴

 

دل ز جا رفت، از پی آن سرو قامت می‌رود

می‌پرد چشمم به استقبال حیرت می‌رود

کس به ذوق خویش ترک خانمان خود نکرد

خونم از بیداد مرهم از جراحت می‌رود

تهنیت نوبر نکرد و گرد خوشحالی نگشت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۵

 

عیش در کلبه ما گوشه نشین می باشد

دید و وادید مکن عید همین می باشد

سر و سامانم چون شیشه می نیست زخود

روش اهل خرابات چنین می باشد

هر که حرصش فکند هر دری و هر جائی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۶

 

گر حق نگری لایق منصور نباشد

داری که ز چوب شجر طور نباشد

سهلست، بغمنامه ما یک نظر افکن

این مهر و وفائیست که منظور نباشد

کی پنبه کند کار نمک بر سر داغم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۷

 

عشقت غمی از چاره و تدبیر ندارد

در گرمی تب مروحه تأثیر ندارد

گفتی قفس عقل حصاریست ز آهن

دیوانه مگر خانه زنجیر ندارد

مانند صدف رجعت معموری ما رفت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۸

 

چشم از جهان که بست که آن دیده ور نشد

قطع نظر که کرد که صاحبنظر نشد

گرد از رخ گهر نتوان شست زاب او

رفع ملال خاطر ما از هنر نشد

درمان روزگار چه دردیست جانگداز

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۹

 

ابر تا برجاست یاران باده در ساغر کنید

چشم اختر تا نمی بیند دماغی تر کنید

پنجه گل بین که از سرما نمی آید بهم

زیر هر گلبن زمینای می آتش بر کنید

تا دماغم گرم از می نیست از مو بر سرم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۰

 

نه مرا خاطر غمگین نه دل شاد رسد

بمن آخر چه ازین عالم ایجاد رسد

ای جرس تا بکی از ناله گلو پاره کنی

کس درین بادیه دیدیکه بفریاد رسد

ایخوش آن صید که کس گر نرسد بر سر او

[...]

کلیم
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۲۹