چشم از جهان که بست که آن دیده ور نشد
قطع نظر که کرد که صاحبنظر نشد
گرد از رخ گهر نتوان شست زاب او
رفع ملال خاطر ما از هنر نشد
درمان روزگار چه دردیست جانگداز
کو صندلی که مایه صد دردسر نشد
یکجا مرا ترقی طالع نگه نداشت
حالم کدام روز که از بد بتر نشد
در حیرتم که تفرقه سازی روزگار
چون در پی جدائی شیر و شکر نشد
در راه شوق خود قدم از سر نهاده ایم
ورنه کسی زعشق تو زیر و زبر نشد
عمرم بسر شد و شب هجران بسر نرفت
آبم زسر گذشت و لب خشک تر نشد
سرگشته هر که نیست بجائی نمی رسد
تا راه گم نگشت خضر راهبر نشد
از کار خود فتاد زبان، سوده شد لبم
دیگر مگو کلیم، دعا کارگر نشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان حسرت و ناامیدی شاعر از زندگی و ارتباطات میپردازد. شاعر از جهانی که دیگر به آن نمینگرد و از نظر دور است، سخن میگوید. او احساس میکند که هنر یا زیبایی نمیتواند مایه تسکین خاطرش شود. در تجربههای تلخ روزگار، درد و رنجهای زندگی را احساس میکند و به این نتیجه میرسد که برخی مشکلات و جداییها غیرقابل اجتنابند. عشق و آرزوهایش او را به جایی نمیبرند و گذر عمر بدون هیچ پیشرفتی به سر میرسد. در نهایت، شاعر احساس سرگشتگی و یأس کرده و به یادآوری ناامیدیاش از دعا و کمک میپردازد.
هوش مصنوعی: وقتی کسی از دنیا چشم پوشید و به عالم دیگری رفت، دیگر به او توجهی نشد و هیچ کارشناسی هم نتوانست او را بازگرداند.
هوش مصنوعی: گردی که از چهره گوهر نشود پاک، غمی که از هنری نشود برطرف کرد.
هوش مصنوعی: زندگی پر از مشکلات و دردسرهاست و به دنبال راه حلی هستیم که بتواند این دردها را تسکین دهد. اما کجاست آن وسیله یا حمایتی که به ما کمک کند و بار این مشکلات را برطرف کند؟
هوش مصنوعی: در یک جا، شانس و سرنوشت خوبی به من نرسید و حال من همیشه بدتر از روز قبل بوده است.
هوش مصنوعی: من در حیرتم که چرا روزگار مثل شیر و شکر که هرگز از هم جدا نمیشوند، باعث جدایی و تفرقه نمیشود.
هوش مصنوعی: ما در مسیر عشق و خواسته خود با تمام وجود قدم گذاشتهایم، وگرنه هیچ کس به خاطر عشق تو اینگونه دگرگون و آشفته نشده است.
هوش مصنوعی: عمر من به پایان رسید، اما شبهای دوری هنوز تمام نشدهاند. درد و رنج من از سرم گذشت، اما هنوز لبهای من خشک مانده و تشنه است.
هوش مصنوعی: هر کس که در زندگی خود سردرگم و بی هدف باشد، به جایی نخواهد رسید. برای آن که بتوانیم به مقصد برسیم، باید یک راهنما مانند خضر داشته باشیم تا ما را هدایت کند و از گم شدن در مسیر جلوگری کند.
هوش مصنوعی: زبانم از کار افتاده و دیگر قادر به گفتن نیستم، لبهایم بسته شده و نمیتوانم چیزی بگویم. ای کلیم، دعا و درخواست من نتیجهای نداشته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
یک واقعه نماند که بر من به سر نشد
یک قاعده نماند که زیر و زبر نشد
گفتم درین جوانی چون نیست پایدار
دستی به کام دل بزنم هم به سر نشد
یا دولتست یا هنر از دو یکیست زانک
[...]
هر کس که پیش تیر ملامت سپر نشد
هرگز میان حلقهٔ عشاق سر نشد
ذوق جفا و لذت پیکان غم نیافت
هر دل که زخم تیر بلا را سپر نشد
هر کو غمی ندید و فراقی نیازمود
[...]
ذوقی ز می نزاد که صد شور و شر نشد
بی باکی از مذاق خم می بدر نشد
این رسم های تازه ز حرمان عهد ماست
عنقا به روزگار کسی نامه بر نشد
باز این چه آفتست درخت امید را
[...]
خط ترا که دید که زیر و زبر نشد
این رشته راکه یافت که بی پاوسرنشد
دل آب ساختم به امید گهر شدن
دل شد زدست وقطره آبم گهر نشد
چندان که سوختم نفس خویش را چو صبح
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.