گنجور

 
کلیم

چشم از جهان که بست که آن دیده ور نشد

قطع نظر که کرد که صاحبنظر نشد

گرد از رخ گهر نتوان شست زاب او

رفع ملال خاطر ما از هنر نشد

درمان روزگار چه دردیست جانگداز

کو صندلی که مایه صد دردسر نشد

یکجا مرا ترقی طالع نگه نداشت

حالم کدام روز که از بد بتر نشد

در حیرتم که تفرقه سازی روزگار

چون در پی جدائی شیر و شکر نشد

در راه شوق خود قدم از سر نهاده ایم

ورنه کسی زعشق تو زیر و زبر نشد

عمرم بسر شد و شب هجران بسر نرفت

آبم زسر گذشت و لب خشک تر نشد

سرگشته هر که نیست بجائی نمی رسد

تا راه گم نگشت خضر راهبر نشد

از کار خود فتاد زبان، سوده شد لبم

دیگر مگو کلیم، دعا کارگر نشد

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جمال‌الدین عبدالرزاق

یک واقعه نماند که بر من به سر نشد

یک قاعده نماند که زیر و زبر نشد

گفتم درین جوانی چون نیست پایدار

دستی به کام دل بزنم هم به سر نشد

یا دولتست یا هنر از دو یکی‌ست زانک

[...]

ناصر بخارایی

هر کس که پیش تیر ملامت سپر نشد

هرگز میان حلقهٔ عشاق سر نشد

ذوق جفا و لذت پیکان غم نیافت

هر دل که زخم تیر بلا را سپر نشد

هر کو غمی ندید و فراقی نیازمود

[...]

نظیری نیشابوری

ذوقی ز می نزاد که صد شور و شر نشد

بی باکی از مذاق خم می بدر نشد

این رسم های تازه ز حرمان عهد ماست

عنقا به روزگار کسی نامه بر نشد

باز این چه آفتست درخت امید را

[...]

صائب تبریزی

خط ترا که دید که زیر و زبر نشد

این رشته راکه یافت که بی پاوسرنشد

دل آب ساختم به امید گهر شدن

دل شد زدست وقطره آبم گهر نشد

چندان که سوختم نفس خویش را چو صبح

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه