گنجور

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱

 

چشم هر کس گر بیار ماه سیما روشنست

ز آتش دل همچو مجمر دیده ما روشنست

هر که را ایام پیش آورد زودش پس نشاند

این پشیمانی ز جزر و مد دریا روشنست

نور بی برگی کند در خانه ها کار چراغ

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲

 

دگر بهار چمن را چه دلگشا کردست

شکوفه بر سر سبزه نثارها کردست

چمن زلاله و گل آنچنان که آب روان

اگر گذشته، از آن روی بر قفا کردست

چنینکه چوب قفس پر گلست بلبل را

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳

 

سیر گل امسال از تنهائیم دلخواه نیست

ز آشنایان غیر بلبل کس بمن همراه نیست

هر مرادی را بهمت می توان تسخیر کرد

دست کوته سهل باشد همت ار کوتاه نیست

نیست ما را دانه ای جز کاه در کشت امید

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۴

 

دیده چشم می پرستی دیده است

اشکم از مستی بسر غلطیده است

دل بر او رفت اینجا جا نبود

سینه تنگ و آرزو بالیده است

زلف در گوش تو شرح حال ما

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵

 

آن بلبلم که عقده دل دانه منست

آبی که هست در قفسم آب آهنست

طالع نگر که کشت امیدم ز آب سوخت

در کشوری که برق هوادار خرمنست

او را ز حال دیده حیران چه آگهی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۶

 

حسن اگر در پرده باشد عشق ازو دیوانه نیست

بر چراغ روز بال افشانی پروانه نیست

تا طبیب خستگان عشق چشم مست اوست

ناله بیمار غیر از نعره مستانه نیست

نیست سامانی بغیر از رخنه در ویرانه ام

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۷

 

امسال نوبهار قدم پیشتر گذاشت

گل نیز از بساط چمن پا بدر گذاشت

سوسن بوصف باغ زبانرا کبود کرد

نرگس ز شوق در قدح لاله سر گذاشت

برگ شکوفه رقعه معشوق باغ بود

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۸

 

در طریق خودنمائی شیوه دلخواه نیست

غیر دعوی بلند و همت کوتاه نیست

کیسه ای بر وعده های بخت نتوان دوختن

خفته گر در خواب حرفی گفت از آن آگاه نیست

از نفاق صحبت مردم ز بس رم کرده ایم

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۹

 

شیب و شباب راه عدم را مراحلست

عمر تو راه دور و درازش دو منزلست

وارسته را ز جذبه دهد امتیاز قرب

کی کهربا رباید کاهی که در گلست

چشمت هنوز حلقه تعلیم ساحریست

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰

 

پای بی کفش از سری کاید بسامان بهترست

زخم مرهم گیر از چاک گریبان بهترست

از جهان بی بهره را نبود شمار عمر خضر

روز کوتاه از برای روزه داران بهترست

آب با خود دارد این جاروب در راه وفا

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۱

 

براه عشق تو جز اشک و آه با من نیست

از آن متاع چه بهتر که باب رهزن نیست

زبس گداختم از غم چنان سبک شده ام

که خون ناحق من نیز بار گردن نیست

بغیر دیده و دل کز غمت فروغ برند

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲

 

این سطرهای چین که ز پیری بروی ماست

هر یک جدا جدا خط معزولی قواست

دل در جوانی از پی صد کام می دود

پیری که هست موسم آرام کم بهاست

چشم دگر ز عینک گیرم بعاریت

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳

 

سیل در اقلیم ما پیرایه بند خانه است

رخنه مانند قفس آرایش کاشانه است

کام دنیا را برای اهل دنیا واگذار

جغد را ارزانی آن گنجی که در ویرانه است

بر دَر و بامِ دلم ، غم بر سرِ هم ریخته است

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴

 

چاره خاموشی بود هر جا سخن در شیر نیست

تیر بر سنگ آزمودن جز زیان تیر نیست

گر بخلق الفت نمی گیرم گناه من بدان

طینت ابنای دهر از خاک دامن گیر نیست

خواری و عزت درین محنت سرا یکسان بود

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵

 

همیشه کارم در کار خیر تأخیرست

که توبه مانده درست و بهار کشمیرست

درین چمن نرود عهد خوشدلی بشتاب

ز موج سبزه بپای نشاط زنجیرست

نقیض گیری افلاک را چه می دانی

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶

 

عاقل سپر زخم زبان گوش گران یافت

گر عقل بود این سپر از پنبه توان یافت

شیطان چه تمتع برد از اهل تجرد

رهزن چه درین بادیه از ریگ روان یافت

دنیاطلب، از موی میانان نشد آگاه

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷

 

آن صید پیشه فکر مدارا نکرده است

گر سربریده رشته ز پا وانکرده است

امروز در بهشتی اگر بی تعلقی

هرگز کریم وعده بفردا نکرده است

از روزگار خاک گل و آدمست و بس

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸

 

دل بزیب و زینت دوران هنرپرور نبست

غیر نقش بوریا بر خویشتن زیور نبست

تا دلم در کنج غم بر حال زار خود نسوخت

همنشین بر زخم من مرهم زخاکستر نبست

کاروان ها بار عشرت بست بهر دیگران

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹

 

دل یوسف نژادان یوسف چاه زنخدانت

گریبان چاک می روید گل از شوق گریبانت

سپاه غمزه ات را در هزیمت فتح می باشد

شکست افتاد در دلها چو برگردید مژگانت

حریف دادخواهان نیستی بیداد کمتر کن

[...]

کلیم
 

کلیم » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۰

 

در کلبه ما تا بکمر موج شرابست

تا ساغر تبخاله ما پر می نابست

چشمت لب ما غمزدگان را ز فغان بست

خاموش نشینیم که بیمار بخوابست

بیتابی پروانه بر او چه نماید

[...]

کلیم
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۳۸
sunny dark_mode