گنجور

 
کلیم

همیشه کارم در کار خیر تأخیرست

که توبه مانده درست و بهار کشمیرست

درین چمن نرود عهد خوشدلی بشتاب

ز موج سبزه بپای نشاط زنجیرست

نقیض گیری افلاک را چه می دانی

علاج عقده دشوار ترک تدبیرست

بپوش جوهر خود را که از بلا برهی

کزین گناه گرفتار بند شمشیرست

جنون بخانه زنجیر اگر پناه برد

بجاست خانه تاریک، عقل دلگیرست

بصیدگاه محبت که صیدها رامند

رمی که باشد صیاد را زنخجیرست

زدلخراشی کز جور آسمان دیدم

هلال عیدم در دیده ناخن شیرست

دلم که رد فروشنده و خریدارست

ز تیره بختی همدرد بنده تیرست

دلم که بهره زخوبان نمی برد گوئی

که باغبانی در بوستان تصویرست

سپهر تفرقه افکن کلیم ز آتش رشک

کباب الفت پیوند شکر و شیرست

 
sunny dark_mode