دیده چشم می پرستی دیده است
اشکم از مستی بسر غلطیده است
دل بر او رفت اینجا جا نبود
سینه تنگ و آرزو بالیده است
زلف در گوش تو شرح حال ما
گفته است اما بهم پیچیده است
بسکه می بیند ز ما دیوانگی
دیده داغ جنون ترسیده است
روزگار اندر کمین بخت ماست
دزد دایم در پی خوابیده است
غمزه اش در بند دارد خنده را
زاب لب شیرین شکر دزدیده است
خویش و قومی نیست تا رسوا شویم
عیب ما را بیکسی پوشیده است
کارم از غم رونقی دارد کلیم
دست بر سر آستین بر دیده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر حاکی از عشق و احساسات عمیق شاعر به معشوق است. شاعر از اشک و مستی خود میگوید و نشان میدهد که دلش به خاطر دوری معشوق در تنگنا قرار گرفته و آرزوها در حال بالیدن هستند. زلف معشوق گویا داستان عاشقانه آنها را بازگو میکند، اما در عین حال پیچیدگیهای خاص خود را دارد. شاعر به جنون ناشی از عشق اشاره میکند و اندوهی که در کمین بخت اوست. غمزههای معشوق باعث شده که لبخندها به بند کشیده شوند و در نهایت، شاعر از غم و دشواریهایش میگوید، در حالی که اشاره میکند هیچ کسی نیست که عیوب او را ببیند و رسوا کند. شعر در نهایت نشاندهنده چنگ زدن شاعر به امید و احساسات ناپایدار عشق است.
هوش مصنوعی: چشم من به عشق تو عادت کرده و اشکهایم از شوق و مستی بر دلم چیره شده است.
هوش مصنوعی: دل من به محبت او مشغول شده، اما در اینجا جای کافی برای آن ندارم؛ سینهام تنگ است و آرزوهایم به شدت رشد کردهاند.
هوش مصنوعی: زلفهای تو داستان زندگی ما را به گوش تو رساندهاند، اما خیلی پیچیده و ناواضح است.
هوش مصنوعی: به خاطر دیوانگی ما، چنان تحت تأثیر قرار گرفته که جنونش حتی داغ شده است و ترسیده است.
هوش مصنوعی: زندگی همچون شکارچیای است که منتظر فرصت مناسب میباشد و شانس ما همیشه در خطر است.
هوش مصنوعی: زنایی که با یک نگاه فریبنده و شیطنتآمیزش، میتواند خندهها را در قفس نگهدارد، لبهای شیرینش همچون شکر، دلها را تسخیر کرده است.
هوش مصنوعی: ما در جمعی نزدیکان و آشنایانی نیستیم که باعث رسواییمان شوند، زیرا عیوب ما در میان کسی پنهان شده است.
هوش مصنوعی: غم و اندوهی که دارم، باعث شده که کارم رونق بگیرد. کلیم (شاعر) در این حال، دستش را بر سر آستین گذاشته و به چشمانش نگاه میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا بگوید آنچه او نشنیده است
تا بگوید آنچه در دین دیده است
کوی نومیدی مرو اومیدهاست
سوی تاریکی مرو خورشیدهاست
دیده تا نور جمالش دیده است
در نظر ما را چو نور دیده است
چشم مردم روشن است از نور او
خوش بود چشمی که او را دیده است
ساقی ما مست و جا م می به دست
[...]
ای بسا از تو بتر بخشیده است
گرچه دهر از تو بتر کم دیده است
گر لبش از تشنگی خشکیده است
خشکیای کی بحر جانش دیده است
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.