گنجور

 
کلیم

امسال نوبهار قدم پیشتر گذاشت

گل نیز از بساط چمن پا بدر گذاشت

سوسن بوصف باغ زبانرا کبود کرد

نرگس ز شوق در قدح لاله سر گذاشت

برگ شکوفه رقعه معشوق باغ بود

زان بوسه داد نرگس و بر چشم تر گذاشت

شیرینی تبسم هر غنچه را مپرس

در شیر صبح خنده گلها شکر گذاشت

گل را غرور مشت زر خویش بس نبود

ابر بهار بر سر آن زر گهر گذاشت

نگذاشت یادگار بجز خرمن گلی

بر هر گل زمین که شکم ابرتر گذاشت

می آورد بسان گل زرد سر برون

نتوان بخاک گلشن کشمیر زر گذاشت

رمزیست اینکه عاشق و معشوق یکدلند

در پای خویش بید موله چو سر گذاشت

کوتاه ماند دست کلیم از گل مراد

هر چند آرزو بسر یکدگر گذاشت