گنجور

 
کلیم

این سطرهای چین که ز پیری بروی ماست

هر یک جدا جدا خط معزولی قواست

دل در جوانی از پی صد کام می دود

پیری که هست موسم آرام کم بهاست

چشم دگر ز عینک گیرم بعاریت

اکنون که وقت بستن دیده ز ماسواست

ضعفم بجا گذاشته از خرمن وجود

کاهی که در برابر صد کوه غم بجاست

سامان ساز و برگ سراپا کجا بود

در کلبه ام که موجه سیلاب بوریاست

کی می دهد رهم بر آن پادشاه حسن

این بخت دون که پست تر از همت گداست

دستی که وانشد ز قناعت بنزد خلق

انگشت او بیمن به از شهپر هماست

خون حیا بگردن اهل طلب بود

قتل گدا بقصد قصاص حیا رواست

غم می خورم بجای غذا چون کنم کلیم

اینست آن غذا که نه محتاج اشتهاست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عنصری

درد مرا بگیتی دارو پدید نیست

دردی که از فراق بود درد بی دواست

گنجی است عاشقان را صبر ار نگه کنی

کو روی زرد سرخ کند پشت گوژ راست

فرخی سیستانی

ای فعل تو ستوده و گفتارهات راست

دایم ترا بفضل و بآزادگی هواست

از کوشش تو شاه، بهر جای هیبتست

وز بخشش تو میر بهر خانه یی نواست

فضل ترا همی نبود منتهی پدید

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
ناصرخسرو

این تخت سخت گنبد گردان سرای ماست

یا خود یکی بلند و بی‌آسایش آسیاست

لا بل که هر کسیش به مقدار علم خویش

ایدون گمان برد که «خود این ساخته مراست»

داناش گفت «معدن چون و چراست این»

[...]

قطران تبریزی

ای با خدای و با همه خلق خدای راست

از داد و راستی همه پیروزئی تراست

ملک تو همچو رنج بداندیش تو فزون

رنج تو همچو ملک بداندیش تو بکاست

طبع تو پاک و جان تو پاک و تن تو پاک

[...]

مسعود سعد سلمان

اندر تنور روی چو سوسن فرو بری

چون شمع و گل برآری بازار تنور راست

تا بر سر تنوری می ترسم از تو ز انک

طوفان نوح گاه نخست از تنور خاست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه