گنجور

 
کلیم

سیر گل امسال از تنهائیم دلخواه نیست

ز آشنایان غیر بلبل کس بمن همراه نیست

هر مرادی را بهمت می توان تسخیر کرد

دست کوته سهل باشد همت ار کوتاه نیست

نیست ما را دانه ای جز کاه در کشت امید

آنهم از بخت زبونم گاه هست و گاه نیست

ماو شمع انجمن را یک طبیعت داده اند

برنیاید از لب ما گر نفس جانکاه نیست

در پناه خاکساری ایمنم از گمرهی

هر کجا نقش قدم باشد بغیر از چاه نیست

طاعت مقبول درگاه الهی آگهیست

خامشی بهتر از آن ذکری که دل آگاه نیست

از ریاضت زرد رو مانند زاهد من نیم

کاب تخمیر وجود من بزیر کاه نیست

اینهم از کوتاهی بخت زبون باشد کلیم

گر مرا تار رسائی در کمند آه نیست