گنجور

 
کلیم

شیب و شباب راه عدم را مراحلست

عمر تو راه دور و درازش دو منزلست

وارسته را ز جذبه دهد امتیاز قرب

کی کهربا رباید کاهی که در گلست

چشمت هنوز حلقه تعلیم ساحریست

سحرش بدور خط تو هر چند باطلست

عشق از هوس جدا کن و زاری شناس باش

در گریه فسرده دلان آب داخلست

در مرگ هست آنچه در آب حیات نیست

آسان زیاد مرگ شود هر چه مشکلست

افتاده ام بصید گهی در دیار عشق

کانجا بقید دام و قفس مرغ بسملست

از بستگی کار درین روزگار تنگ

چیزی اگر گشاده شود دست سایلست

دوری اگر بود همه یک کام می کشد

ماهی جدا ز آب هلاکش بساحلست

در دعوی وصول بحق شیخ شهر را

ترک نماز و روزه گواهان عادلست

عمر کلیم صرف ببازی شد و هنوز

آن بیخبر ز بازی ایام غافلست