براه عشق تو جز اشک و آه با من نیست
از آن متاع چه بهتر که باب رهزن نیست
زبس گداختم از غم چنان سبک شده ام
که خون ناحق من نیز بار گردن نیست
بغیر دیده و دل کز غمت فروغ برند
دو خانه هرگز از یک چراغ روشن نیست
درین چمن دل ما همچو غنچه پیکان
ز صد بهارش امید یکی شکفتن نیست
برای قافله کعبه سبکباری
هزار بدرقه و راهبر چو رهزن نیست
دلم که در کف عشقت ز موم نرم تر است
چو وقت پند شود کم ز سنگ و آهن نیست
ببحر هستی غیر از حباب نتوان یافت
سری که منت تیغ تواش بگردن نیست
کم از هنر نبود عیب چون بجا باشد
که تنگ چشمی عیب است و نقص سوزن نیست
کلیم را سر همخانگی بشعله بود
وگرنه جائی بهتر ز کنج گلخن نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه داغها که مرا از غم تو بر تن نیست
چه چاکها که ز هجر تو در دل من نیست
کدام دجله که از اشک من نه چون دریاست
کدام خانه که از آه من چو گلخن نیست
مرا چو لاله ز داغ تو در لباس حیات
[...]
فضای چرخ مقام نفس کشیدن نیست
مسوز شمع در آن خانه ای که روزن نیست
ز فکر عالم بالا سیه دل آسوده است
ملال پای گرانخواب را ز دامن نیست
ز سیر دایمی چرخ می شود معلوم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.