گنجور

 
کلیم

براه عشق تو جز اشک و آه با من نیست

از آن متاع چه بهتر که باب رهزن نیست

زبس گداختم از غم چنان سبک شده ام

که خون ناحق من نیز بار گردن نیست

بغیر دیده و دل کز غمت فروغ برند

دو خانه هرگز از یک چراغ روشن نیست

درین چمن دل ما همچو غنچه پیکان

ز صد بهارش امید یکی شکفتن نیست

برای قافله کعبه سبکباری

هزار بدرقه و راهبر چو رهزن نیست

دلم که در کف عشقت ز موم نرم تر است

چو وقت پند شود کم ز سنگ و آهن نیست

ببحر هستی غیر از حباب نتوان یافت

سری که منت تیغ تواش بگردن نیست

کم از هنر نبود عیب چون بجا باشد

که تنگ چشمی عیب است و نقص سوزن نیست

کلیم را سر همخانگی بشعله بود

وگرنه جائی بهتر ز کنج گلخن نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
محتشم کاشانی

چه داغها که مرا از غم تو بر تن نیست

چه چاکها که ز هجر تو در دل من نیست

کدام دجله که از اشک من نه چون دریاست

کدام خانه که از آه من چو گلخن نیست

مرا چو لاله ز داغ تو در لباس حیات

[...]

صائب تبریزی

فضای چرخ مقام نفس کشیدن نیست

مسوز شمع در آن خانه ای که روزن نیست

ز فکر عالم بالا سیه دل آسوده است

ملال پای گرانخواب را ز دامن نیست

ز سیر دایمی چرخ می شود معلوم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه