گنجور

 
کلیم

دگر بهار چمن را چه دلگشا کردست

شکوفه بر سر سبزه نثارها کردست

چمن زلاله و گل آنچنان که آب روان

اگر گذشته، از آن روی بر قفا کردست

چنینکه چوب قفس پر گلست بلبل را

غریب ساخته صیادش ار رها کردست

نه از ترانه بلبل شکفته گل در باغ

که بره کسب هوا غنچه سینه وا کردست

چه عقده ها که ز خاطر گشود غنچه گل

بهار بین که گره را گره گشا کردست

چوبی می است از آن ساغر سفالین به

چه شد که نرگس جام خود از طلا کردست

هر آن نهال که از برگ دست بردارد

بهار گلشن کشمیر را دعا کردست

بحیرتم ز هوایش ببین که در یک طبع

هزار رنگ تلون چگونه جا کردست

بیادگار هوا را زهر گلی رنگیست

برنگ هر یک از آن جلوه ای جدا کردست

درین بهار کلیم آنکه هست قدرشناس

برای خار سرانجام رونما کردست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode