آن بلبلم که عقده دل دانه منست
آبی که هست در قفسم آب آهنست
طالع نگر که کشت امیدم ز آب سوخت
در کشوری که برق هوادار خرمنست
او را ز حال دیده حیران چه آگهی
کی آفتاب را خبر از چشم روزنست
در گلشن امید نچیدم اگر گلی
از وصل خار صد گل جا کم بدامنست
گفتی چه سود، کاتش شوقت بما چه کرد
احوال خانه سوخته بر خلق روشنست
هر کس مرا شناخت زهمراهیم رمید
نشناخته است سایه هنوزم که با منست
در چار موسمش نبود رنگ و بو کلیم
این عالم فسرده که نزد تو گلشنست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان درد و اندوه شاعر میپردازد. او از مشکلات و ناکامیهایش در عشق صحبت میکند و بیان میکند که در دنیای امید، حتی یک گل هم نمیتواند بدست آورد. شاعر به وضعیت خود و سوزش دلش اشاره میکند و به این که علاقه و شوق او به معشوق چه آسیبهایی به او زده است، پرداخته است. او احساس تنهایی و طرد شدن میکند و میگوید که تنها سایهای از او باقی مانده است. در نهایت، شاعر به سرما و بیرنگی دنیا اشاره میکند و احساس میکند که دنیای اطرافش خالی و بیحالت است.
هوش مصنوعی: آن بلبل که دلتنگی و راز دل من را میگوید، مانند آبی است که در قفس من وجود دارد؛ در واقع آن آب سخت و سنگین است.
هوش مصنوعی: به آسمان نگاه کن که امید من در سرزمین خشک و سوزانی جوانه زده است، جایی که برق و نور زندگی به کشتزارها میتابد.
هوش مصنوعی: کسی که حال تو را نمیداند، چطور میتواند از حال و احوال تو با خبر باشد؟ مانند آفتاب که از وجود روزن خبر ندارد.
هوش مصنوعی: اگر در باغ امیدم گلی نچیدم، به خاطر این است که حتی اگر به خاطر وصالی، خار بر دامنم بیفتد، ارزشش را دارد و صد گل در دامن من کم نیست.
هوش مصنوعی: گفتی چه فایده دارد؟ در حالی که عشق تو چه بلایی بر سر ما آورد، حالا هم که وضعیت خانه سوخته برای دیگران روشن و واضح است.
هوش مصنوعی: هر کسی که مرا بشناسد از من دوری میکند، زیرا هنوز هم نمیداند که من سایهای از خودم هستم.
هوش مصنوعی: در هر فصل، این دنیا بدون رنگ و بویی است. ای کلیم، این جهان بیروح است در مقایسه با جنتی که نزد تو وجود دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای ترک می بیار که عیدست و بهمنست
غایب مشو نه نوبت بازی و برزنست
ایام خز و خرگه گرمست و زین سبب
خرگاه آسمان همه در خز ادکنست
خالی مدار خرمن آتش ز دود عود
[...]
صدری که مسند از شرف او مزینست
حری که منبر از سخن او ممکنست
از لفظ عذب او همه آفاق پر درست
وز بوی خلق او همه عالم چو گلشنست
جودش بسایلان بر بارد ز آستین
[...]
گویند سعدیا به چه بطال ماندهای
سختی مبر که وجه کفافت معینست
این دست سلطنت که تو داری به ملک شعر
پای ریاضتت به چه در قید دامنست؟
یکچند اگر مدیح کنی کامران شوی
[...]
رنگ شفق نگر که چو خورشید روشنست
کز خون چشم ما فلک آلوده دامنست
بیژن کجاست ورنه چو نیکو نظر کنی
این خاک توده تیره تر از چاه بیژنست
بهمن پدید نیست وگرنه ز بانگ رعد
[...]
خونست بی تو گر همه دل چون دل منست
هر دل که بی تو خون نشود سنگ و آهنست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.