سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را
زنده کن در می پرستی سنت پرویز را
مایه ده از بوی باده باد عنبربیز را
در کف ما رادی آموز ابر گوهر بیز را
ای خم اندر خم شکسته زلف جان آمیز را
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
تا بدیدم بتکده بی بت، دلم آتشکدهاست
فرقت نامهربانی آتشم در جان زدهاست
هر که پیش آید مرا گوید چه پیش آمد تو را
بر فراق من بگرید گوید این مسکین شدهاست
ای فراق از من چه خواهی چون بنفروشی مرا
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
راه عشق از روی عقل از بهر آن بس مشکلست
کآن نه راه صورت و پایست کآن راه دلست
بر بساط عاشقی از روی اخلاص و یقین
چون ببازی جان و تن مقصود آن گه حاصلست
زینهار از روی غفلت این سخنبازی مدان
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
جام می پر کن که بی جام میم انجام نیست
تا به کام او شوم این کار جز ناکام نیست
ساقیا ساغر دمادم کن مگر مستی کنم
زان که در هجر دلارامم مرا آرام نیست
ای پسر دی رفت و فردا خود ندانم چون بود
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
نگارینا دلم بردی خدایم بر تو داور باد
به دست هجر بسپردی خدایم بر تو داور باد
وفاهایی که من کردم مکافاتش جفا آمد
بتا بس ناجوانمردی خدایم بر تو داور باد
به تو من زان سپردم دل نگارا تا مرا باشی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹
در مهر ماه زهدم و دینم خراب شد
ایمان و کفر من همه رود و شراب شد
زهدم منافقی شد و دینم مشعبدی
تحقیقها نمایش و آبم سراب شد
ایمان و کفر چون می و آب زلال بود
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸
آفرین بادا بر آن کس کو ترا در بر بود
و آفرین بادا بر آن کس کو ترا در خور بود
آفرین بر جان آن کس کو نکو خواهت بود
شادمان آن کس که با تو در یکی بستر بود
جان و دل بردی به قهر و بوسهای ندهی ز کبر
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳
من ترا ام حلقه در گوش ای پسر
پیش خود میدار و مفروش ای پسر
جام می بستان ز ساقی ای صنم
بوسهای ده زان لب نوش ای پسر
چنگ بستان و قلندروار زن
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶
همواره جفا کردن تا کی بود ای دلبر
پیوسته بلا کردن تا کی بود ای دلبر
من با تو دل یکتا وانگه تو ز غم تشنه
چون زلف دوتا کردن تا کی بود ای دلبر
پیراهن صبر ما اندر غم هجرانت
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴
روزی من آخر این دل و جان را خطر کنم
گستاخوار بر سر کویش گذر کنم
لبیک عاشقی بزنم در میان کوه
وز حال خویش عالمیان را خبر کنم
جامه بدرم از وی و دعوی خون کنم
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹
چیست آن زلف بر آن روی پریشان کردن
طرف گلزار به زیر کله پنهان کردن
زلف را شانه زدی باز چه رسم آوردی
کفر درهم شده را پردهٔ ایمان کردن
ای گل باغ الاهی ز که آموختهای
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۶
گر نشد عاشق دو زلف یار بر رخسار او
چون ز ما پنهان کند هر ساعتی دیدار او
یک زمان در هجر و وصل او شود خرم دلم
این چه آفت رفت یارب بر من از دیدار او
غمزهٔ غماز او چون میرباید جان و دل
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴
ای دریغا گر رسیدی دی به من پیغام تو
دوش زاری کردمی در آرزوی نام تو
از عتاب خود کنون پرم به بر گر بهر تو
پر بریده به بود تا مانم اندر دام تو
مینبود آن رخ نصیب چشم، اکنون آمدم
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹
زهی پیمان شکن دلبر نکوپیمان به سر بردی
مرا بستی و رخت دل سوی یار دگر بردی
کشیدی در میان کار خلقی را به طراری
پس آنگه از میان خود را به چالاکی بدر بردی
دلی کز من به صد جان و به صد دستان نبردندی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۳۵
آمد آن رگ زن مسیح پرست
تیغ الماس گون گرفته به دست
کرسی افگند و بر نشست بر او
بازوی خواجهٔ عمید ببست
نیش درماند و گفت: «عز علی»
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۴۹
چه ممسکی که ز جود تو قطرهای نچکد
اگر در آب کسی جامهٔ تو برتابد
به مجلسی که تو باشی ز بخل نگذاری
که رادمردی از آن صدر نیکویی یابد
به ابر برشده مانی بلند و بیباران
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۹
آنچه دی کرد به من آن پسر سر گرغر
اندر آفاق ندیدم که یکی لمتر کرد
گفتمش پوتی و لوتی کنی امروز مرا
دست بر سر زد و پس پای سبک در سر کرد
دست در گردنم آورد پس او از سر لطف
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۰
ای صدر اجل قوام دولت
در صدر به جز تو کس نیاید
گیتی چو تو پر هنر نبیند
گردون چو تو نامور نزاید
حاشا که زیان مال هرگز
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۸۶
داستان پسر هند مگر نشنیدی
که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید
پدر او لب و دندان پیمبر بشکست
مادر او جگر عم پیمبر بمکید
خود به ناحق حق داماد پیمبر بگرفت
[...]
سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۹۲
ای بس که نباشی تو و ای بس که درین چرخ
بی تو زحل و زهره به حوت و حمل آید
هرچ آن تو طمع داری کاید ز کواکب
ویحک همه از حکم قضای ازل آید
روزی که به دیوان مثلا دیرتر آیی
[...]