گنجور

 
سنایی

آفرین بادا بر آن کس کو ترا در بر بود

و آفرین بادا بر آن کس کو ترا در خور بود

آفرین بر جان آن کس کو نکو خواهت بود

شادمان آن کس که با تو در یکی بستر بود

جان و دل بردی به قهر و بوسه‌ای ندهی ز کبر

این نشاید کرد تا در شهرها منبر بود

گر شوم من پاسبان کوی تو راضی بوم

خود ببخشایی بر آن کش این هوس درسر بود