گنجور

 
۶۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی خسرو پرویز » بخش ۳۲

 

... خروش آمد و ناله گاودم

هم از کوهه پیل رویینه خم

تو گفتی بجنبد همی دشت وراغ ...

... چو ایرانیان برکشیدند صف

همه نیزه و تیغ هندی بکف

زمین سر به سر گفتی ازجوشنست ...

... ببستند ناچار یکسر میان

برفتند زان رزمگه سوی کوه

که دیدار بودی بهر دو گروه ...

... سه جنگی پس اندر بسان پلنگ

بن غارهم بسته آمد زکوه

بماند آن جهاندار دور ازگروه

فرود آمد از اسپ فرخ جوان

پیاده بران کوه برشد دوان

پیاده شد وراه اوبسته شد ...

... تو باشی ننالم به کیوان و تیر

هم آنگه چو از کوه برشد خروش

پدید آمد از راه فرخ سروش ...

... برین تخت تیره بباید گریست

نیاطوس زان روی بر کوهسار

همی خواست از دادگر زینهار ...

... ز تیمار جفت جهاندار خویش

سپه بود برکوه و هامون وراغ

دل رومیان زو پر از درد و داغ ...

... که ترسم که شد شاه ایران زمین

هم آنگاه خسرو بران روی کوه

پدید آمد از راه دور از گروه ...

... چوآمد به مریم بگفت آنچ دید

وزان کوه خارا سر اندر کشید

چنین گفت کای ماه قیصر نژاد ...

فردوسی
 
۶۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی شیرویه » بخش ۲

 

... اگر چند بگذشت بر ما زمان

مرا نامه آمد ز هندوستان

بدم من بدان نیز همداستان ...

... گهر بود و هر گونه ای جامه بود

یکی تیغ هندی و پیل سپید

جزین هرچ بودم به گیتی امید ...

... سوی تو یکی نامه بد بر پرند

نوشته چو من دیدم از خط هند

بخواندم یکی مرد هندی دبیر

سخن گوی و داننده و یادگیر ...

... که ملاح گشت از کشیدن ستوه

مرا بود هامون و دریا و کوه

چو گنج درم ها پراگنده شد ...

... پراگنده دینار بد شاهوار

جز از باژ و دینار هندوستان

جز از کشور روم و جادوستان ...

... که تیره شبان اور مزد تواند

همی داد خواهند تختت بباد

بدان تا نباشی به گیتی تو شاد ...

... تو را زیردستان نخوانند شاه

سگ آن به که خواهنده نان بود

چو سیرش کنی دشمن جان بود ...

... به رومی سپاهی نشاید شکست

نساید روان ریگ با کوه دست

بدان رزم یزدان مرا یاربود ...

... چو پیروزگر قارن شیرگیر

قباد آنک آمد ز البرز کوه

به مردی جهاندار شد با گروه ...

فردوسی
 
۶۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۵

 

... چو خراد برزین سوی خانه رفت

برآمد شب تیره از کوه تفت

بسیجید و بر ساخت راه گریز ...

... شنیدی تو گفتار نادلپذیر

اگر کوه نزد من آید به راه

بپای اندر آرم بپیل و سپاه ...

... فزون زانک اندیشه آرد بجای

ز اسبان و مردان بیابان وکوه

اگر بشمرد نیز گردد ستوه ...

... اگر گرددی آب دریا روان

وگر کوه را پای باشد دوان

نبردارد از جای گنج مرا ...

... بیامد به دهلیز پرده سرای

بفرمود تا سنج و هندی درای

بیارند با زنده پیلان و کوس ...

... نه مردی بگوپال و شمشیر و تیر

چو خور برزند سر ز کوه سیاه

نمایم تو را جنگ با ساوه شاه ...

... برو بوم ما پاک ویران شود

نه خاکست پیدا نه دریا نه کوه

ز بس تیغ داران توران گروه ...

فردوسی
 
۶۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی هرمزد دوازده سال بود » بخش ۶

 

... نشسته برو ساوه رزم جوی

سپه دید چون کوه آهن روان

همه سر پر از گرد و تیره روان ...

... سران را ز ترگ آمده روز مرگ

همان تیغ هندی و تیر و کمان

به هرسوی افگنده بد بدگمان ...

... همان بهر نوروز و جشن سده

فرستاد تا هیربد را دهند

که در پیش آتشکده برنهند

سیم بهره جایی که ویران بود ...

... اگر یار باشد جهان آفرین

به خون پدر خواهم از کوه کین

بدان گه که بهرام شد جنگ جوی ...

فردوسی
 
۶۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی کیخسرو شصت سال بود » بخش ۳

 

... نبیره پسر داشت هفتاد و هشت

دلیران کوه و سواران دشت

فروزنده تاج و تخت کیان ...

... سر ماه باید که از کرنای

خروش آید و زخم هندی درای

همه سر سوی رزم توران نهند

همه شادمانی و سوران نهند

نهادند سر پیش او بر زمین ...

... دهد بر روان سیاوش درود

ز هیزم یکی کوه بیند بلند

فزونست بالای او ده کمند ...

... همان گیو گفت این شکار منست

برافروختن کوه کار منست

اگر لشکر آید نترسم ز رزم ...

... چو روی زمین گشت چون پر زاغ

ز افراز کوه اندر آمد چراغ

سپهبد بیامد بایوان خویش ...

... همه شب همی زر و گوهر فشاند

چو از روز شد کوه چون سندروس

بابر اندر آمد خروش خروس ...

... همان شاه بیدادگر در جهان

نکوهیده باشد بنزد مهان

به گیتی بماند از او نام بد ...

... چنو در دو گیتی دگر شاد نیست

چو خورشید تابان برآمد ز کوه

سراینده آمد ز گفتن ستوه ...

... برآمد خروشیدن گاودم

نهادند بر کوهه پیل تخت

ببار آمد آن خسروانی درخت ...

... فروهشته از تاج دو گوشوار

بزد مهره بر کوهه ژنده پیل

زمین شد بکردار دریای نیل ...

... بدان سایه آهو اندر سرش

سپاهش همه تیغ هندی بدست

زره سغدی و زین ترکی نشست ...

... درفشی پس پشت پیکرهمای

سپاهی چو کوه رونده ز جای

هرانکس که از شهر بغداد بود ...

... ز دستان سامی و از نیرمی

کنون سربسر هندوان مر تراست

ز قنوج تا سیستان مر تراست ...

فردوسی
 
۶۶

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱۳

 

... ندانی که بی اسپ مردان جنگ

بیایند با تیغ هندی بچنگ

ببینی مرا گر بمانی بجای ...

... شود نامبردار یک دشت شیر

اگر کوه خارا ز پیکان اوی

شود آب و دریا بود کان اوی ...

فردوسی
 
۶۷

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱۵

 

... غو کوس با ناله کرنای

دم نای سرغین و هندی درای

برون آمد از باره دژ فرود ...

... ز گرد سواران و ز گرز و تیر

سر کوه شد همچو دریای قیر

نبد هیچ هامون و جای نبرد

همی کوه و سنگ اسپ را خیره کرد

ازین گونه تا گشت خورشید راست ...

... چو رهام گرد اندر آمد به پشت

خروشان یکی تیغ هندی به مشت

بزد بر سر کتف مرد دلیر ...

... پرستندگان را اسیران کنند

دژ وباره کوه ویران کنند

دل هرک بر من بسوزد همی ...

... ز گردان ایران سپاهی گران

سپهبد بسوی سپدکوه شد

وزانجا بنزدیکی انبوه شد ...

... بفرمود تا دخمه شاهوار

بکردند بر تیغ آن کوهسار

نهادند زیراندرش تخت زر ...

فردوسی
 
۶۸

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۱۸

 

... بیفگند نیزه بیازید چنگ

چو بر کوه بر غرم تازد پلنگ

بدان سان که شاهین رباید چکاو ...

... جهان پر شد از ناله کرنای

ز غریدن کوس و هندی درای

هوا سربسر سرخ و زرد و بنفش ...

... همی رفت لشکر گروها گروه

نبد دشت پیدا نه دریا نه کوه

بفرمود پیران که بیره روید ...

... مگر ناگهان بر سر آن گروه

فرود آرم این گشن لشکر چو کوه

برون کرد کارآگهان ناگهان ...

فردوسی
 
۶۹

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۲

 

... برفتند یکسر سوی رزمگاه

ز بس ناله بوق و هندی درای

همی آسمان اندر آمد ز جای ...

... چو دشمن ز هر سو بانبوه شد

فریبرز بر دامن کوه شد

برفتند ز ایرانیان هرک زیست ...

... که گر دو برادر نهد پشت پشت

تن کوه را سنگ ماند بمشت

تو باشی و هفتاد جنگی پسر ...

... بخنجر دل دشمنان بشکنیم

وگر کوه باشد ز بن برکنیم

چو گودرز بشنید گفتار گیو ...

... عنان را چو گردان یکی برگرای

برین کوه سر بر فزون زین مپای

اگر تو نیایی مرا ده درفش ...

... چو خورشید شد تیره یکبارگی

همه سوی آن دامن کوهسار

گریزان برفتند برگشته کار ...

فردوسی
 
۷۰

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۳

 

... چو بگرفت هم در زمان برنشست

یکی تیغ هندی گرفته بدست

چو بفشارد ران هیچ نگذارد پی ...

... ببین تا سواران آن انجمن

نهند این چنین ننگ بر خویشتن

که چندین تن از تخمه مهتران ...

... چو تیر اسپری شد سوی نیزه گشت

چو دریای خون شد همه کوه و دشت

چو نیزه قلم شد بگرز و بتیغ ...

فردوسی
 
۷۱

فردوسی » شاهنامه » گفتار اندر داستان فرود سیاوش » بخش ۲۵

 

چو برزد سر از کوه تابنده شید

برآمد سر تاج روز سپید ...

... همی گشت بر گرد آن رزمگاه

همه کوه و هم دشت و هامون و راغ

سراپرده و خیمه بد همچو باغ ...

... از اسپان تازی بزرین ستام

ز شمشیر هندی بزرین نیام

یکی تخت پرمایه از عاج و ساج ...

فردوسی
 
۷۲

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۴

 

... تو گفتی یکی باره آهنست

وگر کوه البرز در جوشنست

به پیش سپاه اندر آمد بجنگ ...

... بجنگ تو آیم بسان پلنگ

که از کوه یازد بنخچیر چنگ

ببینی تو پیکار مردان مرد ...

... فراوان مرا دیده ای روز جنگ

به آوردگه تیغ هندی بچنگ

کس از تخم کشواد جنگی نماند ...

... سیه شد ز زخم یلان روی مرگ

گرفتند شمشیر هندی بچنگ

فرو ریخت آتش ز پولاد و سنگ ...

... چو هومان بران زین توزی نشست

یکی تیغ بگرفت هندی بدست

که آید دگر باره بر جنگ طوس ...

... بباشید با کاویانی درفش

ازین کوه پایه مجنبید هیچ

نه روز نبرد است و گاه بسیچ ...

فردوسی
 
۷۳

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۶

 

... چنین گفت پیران بافسون پژوه

کز ایدر برو تا سر تیغ کوه

یکی برف و سرما و باد دمان ...

... هوا تیره گون بود از تیر ماه

همی گشت بر کوه ابر سیاه

چو بازور در کوه شد در زمان

برآمد یکی برف و باد دمان ...

... بیامد یکی مرد دانش پژوه

برهام بنمود آن تیغ کوه

کجا جای بازور نستوه بود

بر افسون و تنبل بران کوه بود

بجنبید رهام زان رزمگاه ...

... زره دامنش را بزد بر کمر

پیاده برآمد بران کوه سر

چو جادو بدیدش بیامد بجنگ ...

... ز روی هوا ابر تیره ببرد

فرود آمد از کوه رهام گرد

یکی دست با زور جادو بدست ...

... دگر باره بر شد دم کرنای

خروشیدن زنگ و هندی درای

ز بانگ سواران پرخاشخر ...

... ز خویشان روان خسته و سر ز ننگ

سر از کوه برزد همانگاه ماه

چو بر تخت پیروزه پیروز شاه ...

... سران بریده سوی تن برید

بنه سوی کوه هماون برید

برانیم لشکر همه همگروه

سراپرده و خیمه بر سوی کوه

هیونی فرستیم نزدیک شاه ...

فردوسی
 
۷۴

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۱

 

... بفرمود تا برکشیدند نای

بجنبید بر کوه لشکر ز جای

ببستند گردان ایران میان ...

... چو شیران جنگی و ما چون رمه

که از کوهسار اندر آید دمه

همه دشت پر جوی خون یافتیم

سر نامداران نگون یافتیم

یکی کوه دارند خارا و خشک

همی خار بویند اسپان چو مشک ...

... بشبگیر شمشیرها برکشیم

همه دامن کوه لشکر کشیم

اگر اختر نیک یاری دهد ...

... چو پیروز کانی سپهر نبرد

چو سگسار غرچه چو شنگل ز هند

هوا پردرفش و زمین پر پرند ...

... دو روز این یکی رنج بر تن نهید

دو دیده بکوه هماون نهید

نباید که ایشان شبی بی درنگ

گریزان برانند ازین جای تنگ

کنون کوه و رود و در و دشت و راه

جهانی شود پردرفش سپاه ...

... کدامست جنگی و گردان کیند

نشسته برین کوه سر بر چیند

چنین داد پاسخ بدو پهلوان ...

... چو بی کام و بی نام و بی تن شدند

گریزان بکوه هماون شدند

سپهدار طوس است مردی دلیر ...

... درخشان شود شاخ سرو سهی

سپهدار گودرز بر تیغ کوه

برآمد برفت از میان گروه ...

... که اکنون نگه کن بروشن روان

دگر باره بنگر ز کوه بلند

که ایشان بنزدیک ما کی رسند

چنین داد پاسخ که فردا پگاه

بکوه هماون رسد آن سپاه

چنان شاد شد زان سخن پهلوان ...

... باندرز کردن همه همگروه

پراگنده گشتند بر گرد کوه

بهر جای کرده یکی انجمن ...

... که برخیز و بگشای راز از نهفت

برو تا سر تیغ کوه بلند

ببین تا کیند و چه و چون و چند ...

... که دارد سراپرده و تخت و گاه

بشد بیژن گیو تا تیغ کوه

برآمد بی انبوه دور از گروه

ازان کوه سر کرد هر سو نگاه

درفش سواران و پیل و سپاه ...

... اگر کشته آییم در کارزار

نکوهش نیابیم از شهریار

نگویند بی نام گردی بمرد ...

فردوسی
 
۷۵

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۳

 

... چو تیره شبانست با نور ماه

ز چین و ز سقلاب وز هند و روم

ز ویران گیتی و آباد بوم ...

... تو در بستی و ما کلید آوریم

گر از کابل و زابل و مای و هند

شود روی گیتی چو رومی پرند ...

... بکردار پیش آورد هرچ گفت

که با کوه یارست و با پیل جفت

از ایرانیان نیست چندین سخن ...

... بفرمود تا برکشیدند کوس

ز گرد سپه کوه گشت آبنوس

ز کوه هماون برآمد خروش

زمین آمد از بانگ اسپان بجوش ...

... که هم با هراسیم و هم با فسوس

همه دامن کوه پر لشکرست

سر نامداران ببند اندرست

چو رستم بیاید نکوهش کند

مگر کین سخن را پژوهش کند ...

... سخن زین نشان هیچ گونه مگوی

کزین کوه کس پیشتر نگذرد

مگر رستم این رزمگه بنگرد ...

... بشادی ز گردان ایران گروه

خروشی برآمد ز بالای کوه

فردوسی
 
۷۶

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۴

 

... هوا گشت برسان ابر سیاه

سپهبد سواری چو یک لخت کوه

زمین گشته از نعل اسپش ستوه ...

... بیامد بپیوست با طوس و گیو

بر کوه لشکر بیاراستند

درفش خجسته بپیراستند ...

... سپه را بکردار دریای آب

که از کوه سیل اندر آید شتاب

بیاورد و پیش هماون رسید

هوا نیلگون شد زمین ناپدید

چو نزدیک شد سر سوی کوه کرد

پر از خنده رخ سوی انبوه کرد ...

... سوی خیمه رفتند هر دو گروه

یکی سوی دشت و دگر سوی کوه

چو گردون تهی شد ز خورشید و ماه ...

... چو بشنید گودرز کشواد تفت

شب تیره از کوه خارا برفت

پدید آمد آن اژدهافش درفش ...

... ز ایران نبرده سواران نیو

که رستم به کوه هماون رسید

مر او را جهاندیده گودرز دید ...

... پس پشت او لشکر نیمروز

بکوه اندرون خیمه ها ساختند

درفش سپهبد برافراختند ...

... سرش پر ز کینست و دل پر ستیز

ازین کوه تا پیش دریای شهد

درفش و سپاهست و پیلان و مهد ...

... در شاه پیروز بی تو مباد

چو از کوه بفروخت گیتی فروز

دو زلف شب تیره بگرفت روز ...

... چو بشنید خاقان بزد کرنای

تو گفتی که کوه اندر آمد ز جای

ز بانگ تبیره زمین و سپهر

بپوشید کوه و بیفگند مهر

بفرمود تا مهد بر پشت پیل ...

... شد از گرد خورشید تابان سیاه

خروشیدن زنگ و هندی درای

همی دل برآورد گفتی ز جای ...

... بچرخ اندرون ماه گم کرد راه

ز کاموس چون کوه شد میمنه

کشیدند بر سوی هامون بنه ...

... بیاراست گودرز بر میمنه

فرستاد بر کوه خارا بنه

فریبرز کاوس بر میسره ...

... کسی از یلان خویشتن را ندید

بشد پیلتن تا سر تیغ کوه

بدیدار خاقان و توران گروه ...

... ازیشان نمودی چو یک مهره موم

کشانی و شگنی و سقلاب و هند

چغانی و رومی و وهری و سند ...

... بدیدار ایشان شده خوب زشت

بران کوه سر ماند رستم شگفت

ببرگشتن اندیشه اندر گرفت ...

... چه بازی کند پیر گشته سپهر

فرود آمد از کوه و دل بد نکرد

گذر بر سپاه و سپهبد نکرد ...

... بجنگ اندر آمد سپهدار طوس

ازان کوه سر سوی هامون کشید

همی نیزه از کینه در خون کشید ...

... نماند ایچ با روی خورشید رنگ

بجوش آمده خاک بر کوه و سنگ

بلشکر چنین گفت کاموس گرد ...

فردوسی
 
۷۷

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۵

 

... چو رهام گشت از کشانی ستوه

بپیچید زو روی و شد سوی کوه

ز قلب سپاه اندر آشفت طوس ...

... چو منشور و فرطوس مرد نبرد

شمیران شگنی و شنگل ز هند

ز سقلاب چون کندر وشاه سند ...

... یکی رزم باید همه همگروه

شدن پیش لشکر بکردار کوه

ز من هدیه و برده زابلی ...

فردوسی
 
۷۸

فردوسی » شاهنامه » داستان کاموس کشانی » بخش ۱۶

 

... زمین آهنین شد سپهر آبنوس

جهان لرز لرزان شد و دشت و کوه

زمین شد ز نعل ستوران ستوه ...

... پس پشت او ژنده پیل و بنه

ابر میسره لشکر آرای هند

زره دار با تیغ و هندی پرند

بقلب اندرون جای خاقان چین ...

فردوسی
 
۷۹

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۴

 

... گر ایدونکه جنگی بود هم گروه

تلی کشته بینی ببالای کوه

کشانی و سقلاب و شگنی و هند

ازین مرز تا پیش دریای سند ...

... پلنگ این شناسد که پیکار و جنگ

نه خوبست و داند همی کوه و سنگ

چو کین سر شهریاران بود ...

... نه چنگ پلنگ و نه خرطوم پیل

نه کوه بلند و نه دریای نیل

بسندست با او به آوردگاه ...

... همه نامداران و خاقان چین

گرفتند بر شاه هند آفرین

چو پیران بیامد بپرده سرای ...

... که تا زنده ام خون سرشک منست

یکی تیغ هندی پزشک منست

چو بشنید رستم بگودرز گفت ...

... بیامد بر شنگل رزم خواه

بدو گفت کای نامبردار هند

ز بربر بفرمان تو تا بسند ...

... همی گشت شنگل میان دو صف

یکی تیغ هندی گرفته بکف

یکی چتر هندی بسر بر بپای

بسی مردم از دنبر و مرغ و مای ...

فردوسی
 
۸۰

فردوسی » شاهنامه » داستان خاقان چین » بخش ۵

 

... که چندین سپاه آمد از خشک و آب

بپاسخ نکوهش بسی یافتم

بدین سان سوی پهلوان تافتم ...

... گرفتند بر جنگ جستن شتاب

نبرد تو خواهد همی شاه هند

بتیر و کمان و بهندی پرند

مرا این درستست کز پیلتن ...

... چو برگشت پیران ز هر دو گروه

زمین شد بکردار جوشنده کوه

چنین گفت رستم بایرانیان ...

... ازین روز بودم دل اندر هراس

که رزمی بود در میان دو کوه

جهانی شوند اندر آن همگروه ...

فردوسی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode