ز ترکان یکی بود بازور نام
بافسوس بهر جای گسترده کام
بیاموخته کژی و جادوی
بدانسته چینی و هم پهلوی
چنین گفت پیران بافسون پژوه
کز ایدر برو تا سر تیغ کوه
یکی برف و سرما و باد دمان
بریشان بیاور هم اندر زمان
هوا تیرهگون بود از تیر ماه
همی گشت بر کوه ابر سیاه
چو بازور در کوه شد در زمان
برآمد یکی برف و باد دمان
همه دست آن نیزهداران ز کار
فروماند از برف در کارزار
ازان رستخیز و دم زمهریر
خروش یلان بود و باران تیر
بفرمود پیران که یکسر سپاه
یکی حمله سازید زین رزمگاه
چو بر نیزه بر دستهاشان فسرد
نیاراست بنمود کس دست برد
وزان پس برآورد هومان غریو
یکی حمله آورد برسان دیو
بکشتند چندان ز ایران سپاه
که دریای خون گشت آوردگاه
در و دشت گشته پر از برف و خون
سواران ایران فتاده نگون
ز کشته نبد جای رفتن بجنگ
ز برف و ز افگنده شد جای تنگ
سیه گشت در دشت شمشیر و دست
بروی اندر افتاده برسان مست
نبد جای گردش دران رزمگاه
شده دست لشکر ز سرما تباه
سپهدار و گردنکشان آن زمان
گرفتند زاری سوی آسمان
که ای برتر از دانش و هوش و رای
نه در جای و بر جای و نه زیر جای
همه بندهٔ پرگناه توایم
به بیچارگی دادخواه توایم
ز افسون و از جادوی برتری
جهاندار و بر داوران داوری
تو باشی به بیچارگی دستگیر
تواناتر از آتش و زمهریر
ازین برف و سرما تو فریادرس
نداریم فریادرس جز تو کس
بیامد یکی مرد دانش پژوه
برهام بنمود آن تیغ کوه
کجا جای بازور نستوه بود
بر افسون و تنبل بران کوه بود
بجنبید رهام زان رزمگاه
برون تاخت اسپ از میان سپاه
زره دامنش را بزد بر کمر
پیاده برآمد بران کوه سر
چو جادو بدیدش بیامد بجنگ
عمودی ز پولاد چینی بچنگ
چو رهام نزدیک جادو رسید
سبک تیغ تیز از میان برکشید
بیفگند دستش بشمشیر تیز
یکی باد برخاست چون رستخیز
ز روی هوا ابر تیره ببرد
فرود آمد از کوه رهام گرد
یکی دست با زور جادو بدست
بهامون شد و بارگی برنشست
هوا گشت زان سان که از پیش بود
فروزنده خورشید را رخ نمود
پدر را بگفت آنچ جادو چه کرد
چه آورد بر ما بروز نبرد
بدیدند ازان پس دلیران شاه
چو دریای خون گشته آوردگاه
همه دشت کشته ز ایرانیان
تن بیسران سر بیتنان
چنین گفت گودز آنگه بطوس
که نه پیل ماند و نه آوای کوس
همه یکسره تیغها برکشیم
براریم جوش ار کشند ار کشیم
همانا که ما را سر آمد زمان
نه روز نبردست و تیر و کمان
بدو گفت طوس ای جهاندیده مرد
هوا گشت پاک و بشد باد سرد
چرا سر همی داد باید بباد
چو فریادرس فره و زور داد
مکن پیشدستی تو در جنگ ما
کنند این دلیران خود اهنگ ما
بپیش زمانه پذیره مشو
بنزدیک بدخواه خیره مشو
تو در قلب با کاویانی درفش
همی دار در چنگ تیغ بنفش
سوی میمنه گیو و بیژن بهم
نگهبانش بر میسره گستهم
چو رهام و شیدوش بر پیش صف
گرازه بکین برلب آورده کف
شوم برکشم گرز کین از میان
کنم تن فدی پیش ایرانیان
ازین رزمگه برنگردانم اسپ
مگر خاک جایم بود چون زرسپ
اگر من شوم کشته زین رزمگاه
تو برکش سوی شاه ایران سپاه
مرا مرگ نامیتر از سرزنش
بهر جای بیغارهٔ بدکنش
چنین است گیتی پرآزار و درد
ازو تا توان گرد بیشی مگرد
فزونیش یک روز بگزایدت
ببودن زمانی نیفزایدت
دگر باره بر شد دم کرنای
خروشیدن زنگ و هندی درای
ز بانگ سواران پرخاشخر
درخشیدن تیغ و زخم تبر
ز پیکان و از گرز و ژوپین و تیر
زمین شد بکردار دریای قیر
همه دشت بیتن سر و یال بود
همه گوش پر زخم گوپال بود
چو شد رزم ترکان برین گونه سخت
ندیدند ایرانیان روی بخت
همی تیره شد روی اختر درشت
دلیران بدشمن نمودند پشت
چو طوس و چو گودرز و گیو دلیر
چو شیدوش و بیژن چو رهام شیر
همه برنهادند جان را بکف
همه رزم جستند بر پیش صف
هرآنکس که با طوس در جنگ بود
همه نامدار و کنارنگ بود
بپیش اندرون خون همی ریختند
یلان از پس پشت بگریختند
یکی موبدی طوس یل را بخواند
پس پشت تو گفت جنگی نماند
نباید کت اندر میان آورند
بجان سپهبد زیان آورند
به گیو دلیر آن زمان طوس گفت
که با مغز لشکر خرد نیست جفت
که ما را بدین گونه بگذاشتند
چنین روی از جنگ برگاشتند
برو بازگردان سپه را ز راه
ز بیغارهٔ دشمن و شرم شاه
بشد گیو و لشکر همه بازگشت
پر از کشته دیدند هامون و دشت
سپهبد چنین گفت با مهتران
که اینست پیکار جنگآوران
کنون چون رخ روز شد تیرهگون
همه روی کشور چو دریای خون
یکی جای آرام باید گزید
اگر تیره شب خود توان آرمید
مگر کشته یابد بجای مغاک
یکی بستر از ریگ و چادر ز خاک
همه بازگشتند یکسر ز جنگ
ز خویشان روان خسته و سر ز ننگ
سر از کوه برزد همانگاه ماه
چو بر تخت پیروزه، پیروز شاه
سپهدار پیران سپه را بخواند
همی گفت زیشان فراوان نماند
بدانگه که دریای یاقوت زرد
زند موج بر کشور لاژورد
کسی را که زندهست بیجان کنیم
بریشان دل شاه پیچان کنیم
برفتند با شادمانی زجای
نشستند بر پیش پردهسرای
همه شب ز آوای چنگ و رباب
سپه را نیامد بران دشت خواب
وزین روی لشکر همه مستمند
پدر بر پسر سوگوار و نژند
همه دشت پر کشته و خسته بود
بخون بزرگان زمین شسته بود
چپ و راست آوردگه دست و پای
نهادن ندانست کس پا بجای
همه شب همی خسته برداشتند
چو بیگانه بد خوار بگذاشتند
بر خسته آتش همی سوختند
گسسته ببستند و بردوختند
فراوان ز گودرزیان خسته بود
بسی کشته بود و بسی بسته بود
چو بشنید گودرز برزد خروش
زمین آمد از بانگ اسپان بجوش
همه مهتران جامه کردند چاک
بسربر پراگند گودرز خاک
همی گفت کاندر جهان کس ندید
به پیران سر این بد که بر من رسید
چرا بایدم زنده با پیر سر
بخاک اندر افگنده چندین پسر
ازان روزگاری کجا زادهام
ز خفتان میان هیچ نگشادهام
بفرجام چندین پسر ز انجمن
ببینم چنین کشته در پیش من
جدا گشته از من چو بهرام پور
چنان نامور شیر خودکام پور
ز گودرز چون آگهی شد بطوس
مژه کرد پر خون و رخ سندروس
خروشی براورد آنگه بزار
فراوان ببارید خون در کنار
همی گفت اگر نوذر پاکتن
نکشتی بن و بیخ من بر چمن
نبودی مرا رنج و تیمار و درد
غم کشته و گرم دشت نبرد
که تا من کمر بر میان بستهام
بدل خستهام گر بجان رستهام
هماکنون تن کشتگان را بخاک
بپوشید جایی که باشد مغاک
سران بریده سوی تن برید
بنه سوی کوه هماون برید
برانیم لشکر همه همگروه
سراپرده و خیمه بر سوی کوه
هیونی فرستیم نزدیک شاه
دلش برفروزد فرستد سپاه
بدین من سواری فرستادهام
ورا پیش ازین آگهی دادهام
مگر رستم زال را با سپاه
سوی ما فرستد بدین رزمگاه
وگرنه ز ما نامداری دلیر
نماند به آوردگه بر چو شیر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در داستان، جنگی بین ترکان و ایرانیان روایت میشود. شخصیت اصلی، بازور، به جادو و کژی مسلط است و با کمک افسونهایش بر سپاه ایرانیان غلبه میکند. با وجود سرما و برف، جنگ ادامه دارد و کشتهها بر زمین میریزند. شخصیتها از خداوند یاری میطلبند و در این میان، رهام، یکی از قهرمانان ایرانی، به میدان میآید و با جادوئی که بر کوه زده میشود، سرما و برف را از بین میبرد.
پس از آن، ایرانیان با جسارت بیشتری به نبرد ادامه میدهند، اما در نهایت دچار شکست میشوند. سرداران ایرانی، کشتگان را میبینند و از اوضاع بغرنج رنج میبرند. گودرز و طوس در مورد وضعیت لشکر و کشتگان صحبت میکنند و تصمیم میگیرند که به مقر خود بازگردند و به فکر امداد و یاری تازه بگردند.
در نهایت، لحظات غمانگیز و نابودی در میدان جنگ، شکاف عمیقی در دل شخصیتها بهوجود میآورد و آنها میکوشند تا با ارسال پیامی به رستم، امید به نجات را زنده نگهدارند.
هوش مصنوعی: یک پرنده به نام بازور از قوم ترک وجود دارد که به خاطر زیبایی و خوشیاش در هر جایی پراکنده شده است.
هوش مصنوعی: آموختهای که نیکی و بدی را بشناسی و به خوبی به آنها پی ببری.
هوش مصنوعی: پیران گفت که از اینجا برو و به سر تیغ کوه برو.
هوش مصنوعی: کسی بیاید و در این زمان برف و سرما و باد را برای آنها به ارمغان بیاورد.
هوش مصنوعی: هوا به شدت تیره و تار شده بود و ابرهای سیاه بر کوهها در حال حرکت بودند.
هوش مصنوعی: زمانی که به کوه رفتم، ناگهان برف و طوفان شروع به وزیدن کرد.
هوش مصنوعی: همهی افرادی که با نیزه در میدان جنگ بودند، به خاطر برف و شرایط سخت از کارشان بازماندند.
هوش مصنوعی: از آن برخاستن و روز سرد، صدای دلاوران و بارش تیرها بود.
هوش مصنوعی: پیران فرمان دادند که تمام سپاه باید یکجا آماده شوند و حملهای coordinated از این میدان جنگ انجام دهند.
هوش مصنوعی: وقتی که نیزهها بر دستهایشان سرد شد، هیچکس نتوانست دستش را به سمت آنها دراز کند.
هوش مصنوعی: پس از آن، هومان فریاد بلند زد و به سوی دیوان حملهور شد.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به نبردی شدید و خونین میان ایرانیان میشود، به گونهای که تعداد زیادی از سربازان جان خود را از دست داده و میدان جنگ به دریایی از خون تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: زمین و دشتها پر از برف و خون شدهاند و سواران ایرانی به زمین افتادهاند.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که وقتی کسی از دنیا میرود، دیگر جایی برای رفتن به جنگ و مبارزه ندارد. او به دلیل تنشها و مشکلات (که به نوعی میتوان آنها را با برف و بارش مقایسه کرد) در وضعیتی قرار میگیرد که راهی برای خروج یا فرار ندارد و محیطش تنگ و محدود میشود. در نتیجه، این وضعیت نشان دهندهی احساس ناامیدی و بیپناهی در برابر چالشهاست.
هوش مصنوعی: در این دشت، تیر و شمشیر به رنگ سیاه در آمده و بر روی زمین افتادهاند، و کسی که مست است، در حالیکه بر روی آنها نشسته است.
هوش مصنوعی: در میدان جنگ، نبرد به گونهای پیش رفته که افراد لشکر به خاطر سرما و خستگی به شدت آسیب دیدهاند و دیگر نمیتوانند به خوبی حرکت کنند.
هوش مصنوعی: سپهدار و فرماندهان در آن زمان با دلسوزی به آسمان متوجه شدند.
هوش مصنوعی: ای کسی که فراتر از علم و عقل و تدبیر هستی، نه در مکان معین و نه در زیر و یا بر بالای آن.
هوش مصنوعی: همه ما به خاطر گناهانمان در وضعیت بدی قرار داریم و به دلیل مشکلاتمان به تو پناه آوردهایم.
هوش مصنوعی: به خاطر سحر و جادوی برتری که فرمانروای جهان دارد، او بر قاضیها و داوران حق تقدم و قضاوت میکند.
هوش مصنوعی: اگر تو در سختی و困困، در کنارم باشی، قدرت تو از آتش سوزان و سرمای بیرحم بیشتر خواهد بود.
هوش مصنوعی: از این برف و سرما، یاری برای ما وجود ندارد و تنها تو هستی که میتوانیم به تو پناه ببریم.
هوش مصنوعی: مردی دانشمند و آگاه، به سوی برهام آمد و آن تیغ کوه را نشان داد.
هوش مصنوعی: جایی که اراده و توانایی نیرومند وجود دارد، بر افسون و سستی غلبه میکند و همچون کوهی استوار و مقاوم میباشد.
هوش مصنوعی: بشتابید و من را از میدان جنگ بیرون ببرید، زیرا اسب از میان سربازان گریخته است.
هوش مصنوعی: زرهای که به دور کمرش بسته بود، را مچاله کرده و بر زمین آمد تا از آن کوه بالا برود.
هوش مصنوعی: وقتی او جادو را دید، به میدان جنگ آمد و با قدرتی مانند ستونی ساخته شده از فولاد، به نبرد پرداخت.
هوش مصنوعی: وقتی رهام به جادو نزدیک شد، با چالاکی شمشیر تیزش را از میان بیرون کشید.
هوش مصنوعی: دستش به شمشیر تیز افتاد و بادی برخواست که مانند روز قیامت بود.
هوش مصنوعی: ابر تیرهای از آسمان پایین آمد و از کوه رهام پایین آمد.
هوش مصنوعی: شخصی با قدرت جادو به آسمان رفت و با قدرتش به چیزی دست یافت.
هوش مصنوعی: هوا به طرز خاصی تغییر کرد و مانند گذشته روشن شد، و چهرهی درخشان خورشید نمایان شد.
هوش مصنوعی: پدر به او گفت: جادوگر چه کار کرد و چه بلایی بر سر ما آورد که باعث شد در چنین روزی با هم نبرد کنیم.
هوش مصنوعی: سپس دلیران شاه مشاهده کردند که میدان نبرد به مانند دریایی از خون تبدیل شده است.
هوش مصنوعی: در دشت، همه جا بدنهای بیسر ایرانیان دیده میشود که سرها بدون تنها افتادهاند.
هوش مصنوعی: گودرز به بطوس گفت که دیگر نه فیل باقی مانده و نه صدای طبل به گوش میرسد.
هوش مصنوعی: همه ما باید آماده باشیم و به راحتی از قدرت و نیروی خود استفاده کنیم، چه اگر دیگران ما را به چالش بکشند و چه خودمان بخواهیم اقدام کنیم.
هوش مصنوعی: زمان جنگ و نبرد برای ما به پایان رسید و دیگر روزهای جنگ و تیراندازی نیست.
هوش مصنوعی: طوس به او گفت: «ای مرد با تجربه، حالا تمام آلودگیها از بین رفته و باد سردی وزیده است.»
هوش مصنوعی: چرا باید سر خود را به باد بسپاریم، در حالی که نیروی کمک و قدرت در دست ماست؟
هوش مصنوعی: بهتر است در نبرد ما، بدون پیشدستی عمل نکنید، زیرا این دلیران خود به آهنگ ما گوش میدهند.
هوش مصنوعی: به زمانه تسلیم نشو و به دشمنان نزدیک نشو.
هوش مصنوعی: تو در دل خود نماد قدرت و عظمت را همچون درفش کاویانی نگهداری میکنی و در دستت شمشیری به رنگ بنفش داری.
هوش مصنوعی: به سمت راست، گیو و بیژن نگهبان او، بر میسره (چپ) گستهم قرار دارند.
هوش مصنوعی: وقتی رهام و شیدوش در صف مقدم حاضر هستند، دورهم جمع شده و با شادی و لبخند در حال خوش گذرانی هستند.
هوش مصنوعی: با عصبانیت چنان کاری انجام دهم که اگر لازم باشد جانم را فدای ایرانیان کنم.
هوش مصنوعی: من از این میدان نبرد به حالت عقب نخواهم برگشت، مگر اینکه زمین زیر پایم مانند زر باشد.
هوش مصنوعی: اگر من در این میدان جنگ کشته شوم، سپاه را به سوی شاه ایران بفرست.
هوش مصنوعی: من دوست دارم که مرگ را به چوبی تر از سرزنش بیابم، زیرا در جایی که بیوفایی و بدکرداری وجود دارد، زندگی برایم دشوار است.
هوش مصنوعی: دنیا پر از آزار و درد است، پس تا جایی که میتوانی به چشمپوشی و بیتوجهی نپرداز.
هوش مصنوعی: زیاد شدن آنچه که دارید، در یک روز میتواند شما را از ماندن در زمانهای طولانی باز دارد.
هوش مصنوعی: بار دیگر صدای کرنال به گوش میرسد و صدای زنگ و آلات موسیقی هندی به جان مینشیند.
هوش مصنوعی: از صدای سوارکاران خشمگین و درخشش شمشیرها و زخمهای تبر خبر میدهد.
هوش مصنوعی: به علت سلاحها و تجهیزات جنگی، زمین به حالت سخت و سیاه مانند قیر درآمد.
هوش مصنوعی: تمام دشت بدون سر و یال بود و همه جا پر از زخمهای گوپال بود.
هوش مصنوعی: وقتی نبرد ترکها به این شدت آغاز شد، ایرانیان دیگر خبری از خوشبختی و شانس خود نداشتند و نتوانستند به روی بخت خویش نگاه کنند.
هوش مصنوعی: چهره ستاره درخشان از کدر شدن پر شده و دلیران به دشمنان خود پشت کردند.
هوش مصنوعی: همچون طوس و گودرز و گیو شجاع، مانند شیدوش و بیژن که مثل رستم قوی و دلیر هستند.
هوش مصنوعی: همه جان خود را در دستانشان قرار دادهاند و در پیشاپیش صف، به جهاد و نبرد پرداختهاند.
هوش مصنوعی: هر کسی که در جنگ با طوس شرکت داشته، همه معروف و با نام و نشان بودهاند.
هوش مصنوعی: نبردی در حال وقوع بود و جنگجویان بزرگ به جلو میتاختند و در حالی که خونها بر زمین میریخت، گروهی از سربازان با ترس و دلهره از پشت به سمت عقب میرفتند.
هوش مصنوعی: موبدی در طوس به یلی پیام داد و پس از صحبت، گفت که دیگر جنگی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: نباید در کارهای مهم و سرنوشتساز، کسی بیاجازه و بدون مهارت ضرورتاً دخالت کند، زیرا این کار میتواند به ضرر آن شخصی که در راس امور قرار دارد، تمام شود.
هوش مصنوعی: طوس به گیو دلیر گفت که در واقع مغز لشکر و فرماندهی آن، مهمتر از عدد و شمار نیروهاست و نمیتوان با نیروی بیفکری و نادانی یک لشکر را برتری داد.
هوش مصنوعی: ما را به این حال رها کردند و به این ترتیب از جنگ و جدل بازداشتند.
هوش مصنوعی: برو و سپاه را از راه دوری که دشمن در آن کمین کرده، برگردان. همچنین باید از خجالت شاه نیز پرهیز کنی.
هوش مصنوعی: گیو و سپاهش به خانه برگشتند و هنگام بازگشت، در دشت و هامون، کشتگان فراوانی را مشاهده کردند.
هوش مصنوعی: سردار به فرماندهان گفت که اینجا، میدان نبرد جنگجویان است.
هوش مصنوعی: اکنون که چهره روز تبدیل به تیرهوتار شده، تمامی چهره کشور همچون دریایی از خون به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: باید مکانی ساکت و آرام پیدا کرد، اگر میخواهی در دل شب تاریک آرامش پیدا کنی.
هوش مصنوعی: آیا ممکن است به جای افتادن در درهای عمیق، یک جا با فرش ریگ و چادر از خاک پیدا کند؟
هوش مصنوعی: همه به طور کامل از جنگ برگشتند، در حالی که خویشاوندانشان خسته و ناراحت بودند و احساس شرمندگی میکردند.
هوش مصنوعی: در همان لحظه که ماه از پشت کوه نمایان شد، به مانند یک شاه پیروزمند بر تخت نشسته است.
هوش مصنوعی: سردار کهنسال سپاه را فراخواند و گفت که از آنها دیگر چیزی باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: زمانی که دریا به رنگ یاقوت زرد در میآید و بر سرزمین آبی رنگ موج میزند.
هوش مصنوعی: کسی را که به ظاهر زنده است اما روح و جانش درگیر مشکلات و دشواریهاست، برای او میخواهیم دل شاه را به درد بیاوریم و او را به اندیشه و تفکر وا داریم.
هوش مصنوعی: آنها با خوشحالی رفتند و در جای خود نشسته و منتظر پیشآمدها بودند.
هوش مصنوعی: در طول شب، صدای چنگ و رباب باعث شد که سپاهیان نتوانند در آن دشت خوابشان را بیابند.
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که در میان ارتش، همه در فقر و تنگدستی به سر میبرند و پدران بر فرزندانشان در غم و اندوه هستند.
هوش مصنوعی: تمام دشت پر از کشتهها و خستهها بود و زمین با خون بزرگان شسته شده بود.
هوش مصنوعی: هیچکس نمیدانست که در اینجا چطور باید پا گذاشت و دست و پا کرد، بهطوری که به نظر میرسید همه در هردو سمت سردرگم هستند.
هوش مصنوعی: تمام شب همه در خستگی به سر میبردند، چون بیگانهای که بدرفتاری کرده باشد، را رها کردهاند.
هوش مصنوعی: آنها بر روی آتش خسته و ضعیف میسوزند، و آن را با بریدن و بستن، به طور کامل خاموش میکنند.
هوش مصنوعی: بسیاری از گودرزیان خسته شده بودند، هم تعداد زیادی کشته بودند و هم تعدادی را به اسارت گرفته بودند.
هوش مصنوعی: وقتی گودرز فریاد زد، زمین از صدای اسبان به لرزه درآمد.
هوش مصنوعی: همه سروران و بزرگان، لباسهای خود را پاره کردند و به نشانهی غم و اندوه بر سر خود خاک ریختند.
هوش مصنوعی: او میگفت که هیچکس در این دنیا چنین بدی که بر من آمده است را در زندگیاش تجربه نکرده.
هوش مصنوعی: چرا باید من زنده بمانم در حالی که او با سر پیر خود بر خاک افتاده و چندین پسر را به جا گذاشته است؟
هوش مصنوعی: از زمان تولدم تا کنون، هیچگاه از خواب و بیخبری خارج نشدهام و در این حالت به سر میبرم.
هوش مصنوعی: در پایان، چندین پسر را از جمعی میبینم که اینگونه در مقابل من به خاک افتادهاند.
هوش مصنوعی: چنانچه بهرام، پسر پور، از من جدا شده است، من نیز به اندازهی او افسانهای و مشهور هستم.
هوش مصنوعی: وقتی گودرز از ماجرا باخبر شد، بطوس با چشمانی پر از اشک و چهرهای پریشان و غمگین به او نگاه کرد.
هوش مصنوعی: صدایی بلند و خروشان برخاست و سپس باران خون زیادی در کنارهها فرود آمد.
هوش مصنوعی: او میگوید اگر نوذر به دلیل پاکدامنیاش نمیکشت، ریشه و اساس وجود من در این دشت باقی میماند.
هوش مصنوعی: من به دلیل نداشتن تو نه رنج و زحمتی احساس میکنم و نه دردی از غم، که مانند کسی هستم که در میدان جنگ گرم نبرد است.
هوش مصنوعی: تا زمانی که من کمر را به عشق و اراده بستهام، در واقع دل و جانم خسته است، حتی اگر از مشکلات رهایی یافتم.
هوش مصنوعی: الان بدنهای کشتهشدگان را دفن کنید، جایی که خندق وجود دارد.
هوش مصنوعی: سران بریده به تن بریدهای اشاره دارند که به سوی کوه میروند. این تصویر نشاندهنده حالتی از جدایی و فراق است، به طوری که همان سرها به تن بریدهای وابستهاند و به سمت یک مکان بلند و دوردست میروند.
هوش مصنوعی: تمام لشکر را به سمت کوه بسیج کردهایم و همه دستهها و گروهها در زیر چادرها و خیمهها آمادهاند.
هوش مصنوعی: ما برای نزدیک شدن به دل شاه، فردی را میفرستیم تا شجاعت و احساس او را تحریک کند و او را به فرستادن سپاه تشویق نماید.
هوش مصنوعی: من برای او سواری فرستادهام و قبل از این هم به او اطلاع دادهام.
هوش مصنوعی: آیا رستم، زال را با لشکرش به سوی ما به این میدان جنگ خواهد فرستاد؟
هوش مصنوعی: اگر به همین شکل ادامه دهیم، دیگر از ما دلاور و مشهور باقی نخواهد ماند در میدان نبرد مانند شیری، که قوی و بیباک است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.